خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن ماناترند
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو
با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است در خزان گر برود رونق بستان تو مرو
بوسه ام را وقف پیشانی تو کردم عزیز هرچه بادآباد، بگذارید تکفیرم کنند ارس آرامی
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
ماه مهر آمد و مهرت به دلم هست هنوز جای تو کس نگرفته است به پاییز قسم هادی نجاری
سرنوشت من و سرباز به هم نزدیک است او لب خط و من از خط لبت می میرم! ارس آرامی
من که یوسف نشدم تا به عزیزی برسم دلم اما هوس عشق زلیخا دارد! ارس آرامی
یک تفاهم بین دنیای من است و چشم تو هر دو یک رنگ است اما این کجا و آن کجا ارس آرامی
نگار بر سر ناز است وای بر من و دل ز غمزه شعبده باز است وای بر من و دل ارس آرامی
گرگ ها همراه و انسان ها غریب با که باید گفت این حال عجیب؟
هیچست این جهان و تو دل را در او مپیچ وین بند پیچ پیچ مپیچان به پات هیچ
می بیاور که ننازد به گل باغ جهان هر که غارتگری باد خزانی دانست
حس خوبی ست در آغوش خودت پیر شوم اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم
بازآی که بازآید عمر شده حافظ هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست
دوای درد بشر یک کلام باشد و بس که من برای تو فریاد میزنم: با عشق
آفرین گفتن یک شهر به چه کارم آید شعر گفتم تو بخوانی و بدانی حالم ارس آرامی
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید! شب را چه گنه؟ حدیث ما بود دراز ...
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری راضی به همین چند قلم مال خودت باش !
نرم نرمک می رسد اینک خزان فصل رنگ و آشتی و عشق زمان
حالا که عشق پنجره را باز کرده است... طوری نفس بکش ریه هایت عوض شود!!!
از حالت پاییزی چشمان تو پیداست تقویم من امسال پر از روز مباداست
مثل رقصیدن صبحی که تماشا دارد شوق دیدار تو کنج دل من جا دارد
زیر چتر آرزویم در خیابانی که نیست با خیالت بال می گیرم کبوتر می شوم