جمعه ها ؛ باید که فارغ شد از این شهرِ شلوغ دور شد از قیل و قال ... جمعه یعنی حالِ خوش ؛ جمعه یعنی ؛ بیخیال ... !
جمعه یعنی تعطیلیِ هرچی غیرِ تو ... یعنی موندن و خط کشیدن زیرِ اسم تو ... جمعه یعنی هرچیزی ممنوع شه بجز فکر تو...
امروز جمعه نیست، ولی با نبودنت مانند عصر جمعهٔ تهران دلم گرفت...
می آیی و برای تو می گویم آخرش با من عزیز، بی تو چه کردند جمعه ها...
تمام شد جمعه تا دلتنگی بعدی خداحافظ....
جمعه ها کودک درونت را بیدار کن و زیر تابش مهربان خورشید سایه دلگیرى را از سرِ این روزِ زیبا کم کن ! به دنیا ثابت کن شادى در مُشتِ خود توست و این وصله ها به تنِ روزهاى تو نمى چسبد!
جمعه یعنی که نباشی و دلم تنگ نگاهت باشد جمعه یعنی بدنم در تب آغوش خیالت باشد
جمعه و باران و شعر و فال مخصوص خودم جمعه و درد غروب و حال مخصوص خودم شانه ھایی خیس و لرزان،انتظاری بی نظیر دستھایی بی تفاوت ، شال مخصوص خودم یک بیا برگرد تکراری، و قدری التماس یک نمی آیم،و باز اقبال مخصوص خودم جمعه و بی وزنی مشھود...
تو باید باشی تا جمعه هایم پر شود از نور پر شود ازعشق دقایقم از دوست داشتنی ابدی لبریز گردد ... تو باید باشی تا جمعه های من بخیر بگذرد ...
بی تو من، جمعه ی هر هفته کمی می میرم...
جمعه یعنی انتهای انتظار
جمعه هایی که می رسند از راه شنبه هایی که باز در راهند غصه هایی که اول هفته عقده هایی که آخر ماهند دلخوشی ها که عمر می بخشند درد هایی که عمر می کاهند سال هایی که می روند از عمر عمر هایی که تند و کوتاهند شب کسانی...
جمعه غم تنهایی نیست غم نبودن توست که از طلوعش تا غروب لحظه لحظه پیر انتظارت میشوم...
بیا ردیف کن این جمعه های درهم را...
بابا نبودنت تمام روزهای هفته قلبم را به درد می آورد اما ... جمعه که می شود جای خالی ات طور دیگری تیر می کشد!
جمعه یعنی من باشم و ️ چند خاطره ی بوسیدنی ات!
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی برای ما که خسته ایم نه؛ ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی تمام...
کاش این جمعه بگوییم به تبریک ظهورش صلوات!
تا الان چهل و چند هزارهٔ هول آور است کسی نمی داند من در انفرادیِ این دیوارها چه می کنم، زنده ام، مرده ام، بریده ام، یا باز مثل همیشه همان آرامِ آهستهٔ دریا و خاموشِ بی دلیلِ بارانم. عجیب تر اینکه چرا هیچ فرقی میانِ جمعه با سه شنبهٔ...
محول می شود جمعه اگرباخنده ای شیرین به رویایم بیایی
آخرین جمعه ی اسفند تو را کم دارد
ای حضرت دلها اگراین جمعه بیایی صدها گره از سیزده ما بگشایی….
به روزهایی رسیدم که... دیگر چند شنبه هایش مهم نیست، آدم ها و روزهایش همه جمعه شده اند...
با شنبه ی بی دوست چه سازد دل بی_تاب ای جمعه نمی شد دو سه روزی تو بمانی ؟