متن حجت اله حبیبی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حجت اله حبیبی
عشق
دلتنگی، یک دانه است، وقتی در خاک وجود در سیاهی، پنهان است ،اما گاهی با آهی از دل خاک سر بر می دارد وناخودآگاه به دنبال مهر رخشانت می گردد
کاش تو خورشید باشی ومن آفتاب گردان، پس مرا به دور سرت بگردان تا بلا گردان چشمان غزالی ات...
پاییز، لبریز احساس است ،اگرچه حساس است،که گاه قدم هایم را با خش خش برگ هایش نوازش می کند چون مادری فرزند خویش را ،دوست دارم پاییز را تاهمسفر کوچه باغ آرزوهایت شوم.....
حجت اله حبیبی
پاییز ،
می شوم از تو لبریز
وقتی گاهی آهی راه گلویم را می بندد تا ببارم مسیر خاطرات با تو بودن را....
من و تو و کوچه باغی که چترت را می طلبد
حجت اله حبیبی
کاش، باران بود وتو بودی و خیابانی بی انتها ،
تا شرح دلتنگی برگ ها را آرام آرام ،برایت روایت ، کنم
که بی تو بهارم طعم خزان دارد و خزانم طعم یخ زدگی قلبم را،
وقتی در به در عشق را گدایی
می کند......
حجت اله حبیبی
دلم تو را می خواهد
ای تک ستاره ی خوشبختی ، وقتی نیستی ،ظلمت وتاریکی ،تمام وجودم را در بر می گیرد، وچنان غرق رویاهای مشوش می شوم که گذشت ایام را حس نمی کنم
سلامم را به باد صبا می سپارم تا چون کبوتری زیبا، به سویت پر گشاید...
مرگ ،مردن نیست
مرگ، دیدن دستان تو در دست دیگریست
وقتی از انتهای جاده می پیچی تا مرا نبینی...
حجت اله حبیبی
پاییز
نگاه عاشقانه ی بهار است
به برگ برگ دفتر زندگی ،
وقتی گلی از شاخه وبرگی از ساقه ودلی از محبوب ،جدا می شود....
حجت اله حبیبی
پاییز
قلب شکسته عاشق است که هر لحظه به رنگی در می آید وهردم، سازی وسوزی سر می دهد تا فریاد سکوتش را به گوش ابرهای دلتنگی برساند
حجت اله حبیبی
دلم ،گُر ،گرفته است
کجایی؟! نبودنت نفس گیر است
کاش ! پروانه ای ،قاصدکی ،قطره ای از شبنم عشقت را بر این دل سوزان نثار می کرد تا به یمن آن وجود گُر گرفته ام گلستان شود ومن چون ابراهیم (ع) لطافتت را حس کنم.....
حجت اله حبیبی
عطر نفست هنوز در کنج اتاقم بیداد می کند ،تا کسی نزدیک می شود ،در به رویش می بندم، نکند بی هوا عطر تنت را ببوید وناخودآگاه عاشقت شود ومن از حسادت بمیرم
من عطر نفست را برای خودم حبس کرده ام، تا همیشه به یادتت باشم وبه عشقت هوای...
دخترک حسود پاییز به جبران نرسیدن به عشقش، همه ی عشاق را از هم جدا کرد
برگ را از درخت
باران را از ابر
و تورا از من....
امشب هوا دلگیر است وبوم دلتنگی غریبانه می خواند و دلم پریشان آخرین نگاهت که چه ملتمسانه می خواستم که نروی
وتو متکبرانه به راهت ادامه دادی ومن ماندم، تا خورشید کمال وجمالم پشت تپه های نا امیدی از نظر نا پدید شد
من وتاریکی وشبی که خاطراتت را هر...
شکسته های دلم را با خاطراتت بند می زنم
شاید روزی شکسته های دلم ،بند بند زندگی تو باشد.....
حجت اله حبیبی
نا نوشته هایم بسیارند
بیشتر از برگ درخت
فراوان تر از قطره های باران
ولطیف تر از نسیم بهاری و دلنشین تر از گل های داوودی
اما حیف، در چمدان ذهنم مانده اند بی تو ،
سرد وبی احساس وپژمرده.....
حجت اله حبیبی
آغوش تو که باشد
غم نیست
غصه نیست
آشوب نیست
آرامش مطلق است ،نعوذا بالله مگر تو خدایی...
حجت اله حبیبی
امشب
باران بند نمی آید
بالشم، خیس باران است
بارانی که تو نثارم کردی
تا هیچ گاه فراموش نکنم رفتنت را....
حجت اله حبیبی
قلبت ،برایم می تپید
وقتی
دستت در دست کسی نبود
اما
امروز
می تپد
برای کسی که تمام قلبم را گرفت...
حجت اله حبیبی
روزی کتابی از تو می نویسم
از عنچه لبانت واز کمند زلف واز کمان ابروانت
اما نه این ها را فقط در قلبم می نویسم تا رقیب زیبایی تو را نبیند.....
حجت اله حبیبی
دستانت سمفونی عشق است
وچشمانت چشمه امید
پرستوی دل با یادت پر می کشد
وشبنم عشق ،عطر بندگی می پراکند
آفتاب عشق در شفق چشمانت
رویایی است....
حجت اله حبیبی
عشق تو
شبیه یک رویاست
که روز در سر دارم وشب در خواب
کاش تعبیرم تو باشی....
حجت اله حبیبی
روزی کتابی خواهم نوشت
از حسن دل افروزت
از چشمان چون شبت
و ازرخسار چون روزت
اما آن روز اخم نکن
حیف از تو نیست
که غنچه ی لبانت را
پشت ابری از اخم
پنهان کنی
بدان
چه بخواهی و چه نخواهی
ماه
پشت ابر نمی ماند...
حجت اله حبیبی
حکایت من
حکایت پاییز است
همه، دوستش دارند
اما، تنهایش می گذارند
کسی غم آخرین برگ پاییز را
درک نمی کند
پاییز بی برگ ،سرد است ،چون دستان من
پس بیا، بهارم باش
تا غم پاییز را فراموش کنم
تو آخرین برگ پاییز
واولین شکوفه ی بهاری
غنچه لبانت ،...