خستگی را - چای یا قهوه؟ نه عزیزم - چشمهای تو!
دلم واسه شب هایی که داشت از خستگی چشمام بسته میشد ولی به زور چشمام رو باز نگه می داشتم تا جواب پیامش رو بدم ، تنگ شده..
میاد خاطراتم جلوی چشام من اون خستگی تو راهو میخوام میخواستم مثه اهل بیت حسین با اهل و عیالم، پیاده بیام . آه حسرت توو سینمه و می باره چشام به پای غمت این غم کم نیست لیاقتشو ندارم آقا، بیام حرمت . جاده به جاده، پای پیاده جا موندم...
صبح شده چشم که می گشایی به تو لبخند می زند زندگی طلوعی دوباره و فرصتی دوباره برای شکفتن خستگیت را تکانده ای برخیز که باید آغاز کنی دوباره
یه شبایی هست که دلتنگی به خستگی غلبه می کنه و نتیجه اش میشه بی خوابی
دوست داشتنت رفع تمامِ خستگیهای روزانه یِ من است ... لطفاً هر روز بارها برایم تکرارش کن ...
کاش کاری کنیم که خستگی انتظار از تن چشم هایمان به در شود...