متن دلبستگی عمیق

آن‌چنان جای گرفتی
تو به چشم و دل من ؛
که به خوبان دو عالم
نظری نیست مرا ...

دختری با "پدرش" میخواستند
از یک پُل چوبی رد شوند..
پدر رو به دخترش گفت:
دخترم "دست من را بگیر"
تا از *پل* رد شویم....
دختر رو به پدر کرد و گفت:
من دست تو را نمیگیرم
"تو دست مرا بگیر"... ♡

پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟
مهم این...

مرا بیش از یک جان نیست בر تن،
کـہ آن هم بـہ فــבاے زلـف مشکینش.

قصد جانم کرده اند چشمان او
جانم فدای چشم او.

جان و دلم فدای تو.
ای که ز جان عزیزتری.

تو را
تا مرزِ رویا
می‌خواهم هنوز

دلتنگ تو هستم عشق جانم،
آنقدر مرا دلبسته خود کردی که از همه کس دورم،
دوستت دارم،
دوست دارم باشی کنارم ، یک لحظه حتی یک ساعت،،،‌

عاشق هم بودن
به این معناست که
هر کجا هستید
فقط به یکدیگر پناه ببرید.