متن امین غلامی شاعر کوچک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات امین غلامی شاعر کوچک
نیست در عالم کسی در اختیارش زندگی.
زندگی را اجباری بایدش کرد، زندگی.
آواره منم،
که بی تو دنیایی ندارم.
جان و دلم فدای تو.
ای که ز جان عزیزتری.
آواره ی آن گوشه ی چشمت شده ام.
دلبر جان.
آن سیه چشمان تو، دل را هوایی میکنند.
در دل دیوانه ام، دارند خدایی میکنند.
شدم بیمار عشق تو.
مرا درمان نیست جز تو.
خانه ی دلتنگی در قلبم بنا کرد.
آن سیه چشمان تو
قشنگ ترین محال آرزوی من.
چه سخته بی تو زندگی.
محال ترین محال آرزوی من.
محاله بی تو زندگی.
چون شمع که میسوزد در گرد پروانه.
من سوختم از درد فراقت، خبرت نیست.
خاطرات چشم او آخر مرا کشتن دهد.
ای خدا رحمی بکن طاقت ندارم دوریش.
به گمانم که نزدیک شده است مرگ زمین.
فقر، خشک سالی، گرانی و کمی بی پولی.
میکشد آخر مرا،
تاب پریشان زلف او.
قصد ویرانیِ ما کرده نگاهت انگار.
به هوای چشم تو،
من ندهم دل به کسی.
در دام نگاه تو گرفتار منم من.
و از عشق تو دیوانه و بیمار منم من.
یک عمر چقدر بی تو نفس سخت کشیدم.
دلم افتاده در دام،
سیه چشمان مستت.
هر چه زیبایی دنیاست.
در چشم تو پیداست.
فکر تو...
همدم شبهای شب تار من است.
ز دنیا میشود دل کند.
ولی از مستیه لبهای تو هرگز هرگز.
بعد تو با رفتنت دنیا دگر دنیا نشد.
چشم خیس من دگر با رفتنت بینا نشد.
بعد تو بسیار بودن که خواستن جای تو.
جای تو باشند اما این دلم راضی نشد.
میشود از لب یار
چید سیب های بهشتی.
کاش میشد که گرفتار نگاهی نشوی.
یا که دلتنگ دو چشمون سیاهی نشوی.
کاش میشد نشوی عاشق لبخند کسی.
تا چنین گونه اسیر، رخ یاری نشوی.