متن امین غلامی شاعر کوچک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات امین غلامی شاعر کوچک
در خاطر ما، جز رخ زیبای تو..،
نقش دگری نیست.
دلبرا تو دل ربودی از دلم.
با آن رخ زیبای خود.
میدهد بر من سیه چشمان تو.
شوق نفس.
خیالش خواب شبهای مرا،
کرده پریشان.
در دلم خانه ی دلتنگی بنا کرد، چشم تو.
ز تن میگیرد آخر جان ما را.
همان دلتنگی های چشم یارم.
کاش پایان همه دلتنگی هامون.
رسیدن به تو بود.
در وصف تو دیوانگی ام اوج گرفته.
گرفته از نگاه من.
نگاهت خواب شبهامو.
فکر چشات نمیزاره،
که خواب به چشم من بیاد.
هرگز نشوم سیر از آن چشم سیاهت.
سیراب شدن از چشم تو امکان پذیر نیست.
من دلم پیش کسی هست.
که از من خبرش نیست.
پیداست که نمیدانی.
چه ها کرد آن سیه چشمان تو با ما.
عشق تو..،
شروع ویرانی قلب و دل ماست.
ای وجودت ذوق عشقی بی نهایت.
بی تو و عشق تو از دنیا گذشتم.
ترس از دست دادنت بدجور ویران میکند.
در میان سینه قلب عاشق و دیوانه ام.
به کام دل نمی گردد جهانم،
اگر در روزگارم تو نباشی.
ای دلیل بی قراری های من چشمان تو.
پس بیا از من مگیرش آن سیه چشمان خود.
بار خدایا به بزرگی و بخشدگی و مهربانیت قسم. خودت سرزمینم ایرانم وطنم پاره تنم ایران جانم را از بیم دشمنان محفوظ بدار و یاری کن این شیر مردان سرزمینم را تا بتوانند از خاک و جان و وطن و ناموس مان دفاع کنند...
الهی آمین، آمین یارب یارب العالمین......
جز وصل تو
از خدا نخواهم حاجت.
انتظار تو مرا کشت کجایی..؟ بازآ
بیا پایین این دلتنگی های هر شبم باش.
چشم او.
ساکن دلم است و بس.
آن پریشان زلف تو،
برده دل و دین همه دنیایم را.