متن امین غلامی شاعر کوچک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات امین غلامی شاعر کوچک
غم نبودنت بد به جانم ریشه زده.
آرزوهایم را هرس کرده ام.
جز بودن با تو دگر آرزویی ندارم.
برای دیوانگی، فقط یک بوسه ات کافیست
تو همان شوق دمیدن نفس در تنمی.
دیدن چشمان تو، آغاز رنج دل بود.
امشب به یادت فال قهوه گرفتم.
چقدر لبریز بود از بی کسی و تنهایی.
خلوتی میخواهم و آغوش امن و گرم تو.
آشوبم و جز روی تو آرام دلم نیست.
روزگارم سخت تر از سخت شد.
خاطراتت وقتی از خاطر گذشت.
عشق تو دردیست بی درمان، گرفتارش منم.
خسته ام از زیادی نبودنت.
از وقتی که دیدمت فراموشی گرفته ام.
همه چیز جز تو را فراموش کرده ام.
تنهایی سزاوار کسی که عاشق هست، نیست.
عشق را پیدا کند.
هر کس به چشمت زل زند.
خسته از غمهای تکراریم، صبری برسان.
جای خالیت را، با خاطراتت پر کرده ام.
پای رسوایی چشمت، محکم دلم ایستاده.
تو قشنگترین محال آرزوهای منی.
بخشش را از نبودنت آموختم.
که باران شد و بر خاطر من بارید.
انگار نبودنت تمامی ندارد.
خسته نشده ای از این همه نبودن.
کاش پایان این همه نبودن ها.
بودن اجباری بود در بغلم.
نیاز به گفتن نیست.
وقتی عشقت از چشمانم سرازیر شده.
گمشده در ته چشمان سیاهت دل ما.
ای که چشمان تو آشوب دل ماست، کجایی؟