متن زهرا حکیمی بافقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زهرا حکیمی بافقی
باید بگویم سخن با تو؛
با تو که تنها خاطرهی عشق منی...
باید،
با خامهای؛
از جنس محبّت،
بنویسم:
از دلم؛
از روحم؛
از جانم؛
که درگیر عشقی،
بی پایان است...
چه سخت است؛
وقتی مجبوری:
حجمِ فریادت را،
قورت دهی؛
و در تنهاییِ محض،
بغض بارانزده را،
نفس بکشی!
حجم بغضهایم،
فریادیست:
از اشکهای من...
چه سخت میگیرد زندگی،
بر چکاوکی؛
که او را توانی نیست؛
تا صداقت سینهاش را،
از حنجرهی پنجره،
پرواز دهد!
تنهایی،
چیزی نیست که بشود فریادش کرد؛
تنهایی،
یک حسّ تنهای درونیست؛
احساسیست ناب؛
تنهایی،
گاهی:
نهفتههای یک انسان را،
آشکار میسازد...
دزدیدند صداقت صدایم را؛
و سکوت است آن سوی امواج؛
نیست واکنشی از احساس؛
ره به جایی نیست در کششِ پنجرهها؛
چه نامردند ثانیههای التهاب!
آمدم با تو باشم؛
فقط با تو!
و قلبم را برایت هدیه آوردم؛
در کادویی،
از جنساحساس؛
به رنگ محبّت!
امّا تو...
بازتابیست مرا؛
بازتابیست...
به تلافی شکستن قلبم؛
بازتابیست مرا...
همچو دیوانِ غزل، میلِ بغل دارد دلم
لیلیِ مجنون شدهست این دخترِ حسّاسِ دل
مجنونِ «تو»، شد در تمامِ لحظههایش
لیلای شیداگشتهی احساسِ خسته
دل شد کنون، یک جامِ غم؛ یک کاسهی خون
دل شد کنون، لیلای بیپروای مجنون
این التهابِ مانده در قلبِ پر از خون
لیلای دل را کرده بس شیدا و مجنون
میشوم لیلای مجنونِ دلِ آوارهها
کاش روزی تو، رفو سازی دلم، زین پارهها
زدم سازِ دلی، با تار و پودم
تمامِ مهرِ خود بر «تو»، نمودم
شدم مجنونترین، لیلای عاشق
از احساسم، به غیر از «تو»، زدودم
دل از دستِ زمانه، گشته پرخون
و احساسم شده، لیلای مجنون
دلم تنگ است؛ همچون غنچهی گل
که پُرپیچ است و تو بر تو وُ میگون
پناهِ لحظههای شورشِ قلبِ شکسته
بخوان حسّی، که از مهرت میانِ جان نشسته
نگو بردار، دست از عاشقیهای دلِ خویش
که بس مجنون شده، لیلای قلبِ زار و خسته
شکستی، قلبِ چون آیینهام را
دل و، حسّ دلِ بیکینهام را
شدم لیلای مجنونت؛ ولی تو
نکردی، التفاتی، سینهام را
تو را میخواهم؛
و با تک تک سلولهایم،
میسرایمت؛
و با صدای سکوت سینه،
آوازت میکنم...
تو را دوست میدارم؛
و راز دوست داشتن را،
با تو احساس میکنم!
تو را دوست میدارم؛
و در پیچش عاشقانه با تو،
محبّت را خوب میفهمم!
آمدی با انرژی بسیار؛
و با بارش بوسههایت،
لبهای تفتیده در تب عشق را،
طراوت دادی؛
و شیرهی احساست را،
نثار صداقت سینهام نمودی!
من و تو
همپیمان شدیم
پیوندمان همیشگی است
ترکیبی از:
رزهای سرخ و سفید
که هر روز
در گلدانِ روی میزِ اتاقمان میگذاریم
بهانهی من و تو
برای تداومِ این پیمان است
و دستههای گلِ رز
یادآورِ تکرارِ عاشقانههای ما
خواهد ماند...
با واژهی احساس، بِدم شور به شعر
یک شعرِ روان، با قلمِ فن بِنِویس!
دیوانِ دلم را، ورقی زن، زِ صفا
از حسّ درونِ دلِ این زن بِنِویس!
هرگز، ننویس از: غم و از: دردِ فراق
از بسترِ وصلِ دلِ دو... تن بِنِویس!
طبیعت، شاد و سبز و، پرطراوت
به هر جا، پیکِ بزم و، سور، آمد
مدام از گوشههای مهربانی
صدای دلکشِ ماهور، آمد