متن سید هادی محمدی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سید هادی محمدی
بسم الله الرحمن الرحیم
صدای عشق به جوش آمد
از انفجارِ جسارت ها
جهان ِ منطق بی رحمی
در امتدادِ قضاوت ها
لَبی و آیه ی گیلاسی
نشسته بر یَقه ی تب دار
چه ترس از رُژ خونینت
نَمِ دهان و سرایت ها
خراش خوردنِ قلاّده
به دورِ جاذبه ی...
بسم الله الرحمن الرحیم
در جنگل همیشه خزان مرگ می وزید
برجان سردِ الکُلیِ دُلمه های تاک
شَلّاق خورده با تَنه ی سَرد و فرفری
انگورهای لِه شده ی مَستِ روی خاک
کفّاره ی کراهتِ خرگوش پر زده
در آسمانِ کودکیِ اقتصادِ درد
پستانکِ نحیف پر از آب قند و...
بسم الله الرحمن الرحیم
آخرین آفرین هایت شُل بود
سلانه سلانه سُل
سهمِ عدالت من بودی
در تابلوی سرخ همسایه
آه فروغ!
صدایی نمانده جز ، خین و سین
ریه ها را دوباره پیچیده ام
لای توتونِ سیگار
کجای زمان، تنهایی چسبید به من؟
رازیِ راضی
بوسه و بسترِ آوریل،...
ریه ها را دوباره پیچیده ام
لای توتون های سیگار
روح نارنجکیم دست به ضامن برده
هر چه آمد به سرم زیر سر خودکار است
برای از تو نوشتن هنوز مغرورم
بسم الله الرحمن الرحیم
در پادگانِ زخمی و بیدار باشِ شب
از بُرجکِ نگاه کسی کلّه پا شدم
ذهنم مچاله شد کفِ پوتین گریه ها
در متنِ انفرادی شعری رها شدم
سربازهای خسته ی بیتم گرسنه اند
فرمانده کنایه، ته دیگ مُرده است
سهمِ تمام زاغه ی افعالِ خورده را...
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی که میفهمی دلم از آسمون سیره
یا پشت لبخندی چرا پهلو نمی گیره؟
وقتی میوون غصه ها درگیر احساسی
سخته که دنیای پراز دردامو بشناسی
هرجا که اشکامو کنار میز می چینم
با توو سری های تبم عکساتو می بینم
با رفتنت تاول زده قدقامتِ...
بسم الله الرحمن الرحیم
الاغها روی اقتصاد جفتک پران
انارِ عدالت، آب لمبویِ ماکیاولی
اصاطید ، هندوانه قشو می کنند
چه سبقتی گرفته اند برای مالیدنِ تخم های!
کاکتوووووووووووووووووووس
اشکِ پرولتاریا و هاون
نانِ دریچه ی آئورت
رادیو آوا، روسری آبی قِی می کند.
دلم گزِ تَدمُر می خواهد و...
بسم الله الرحمن الرحیم
هَوای مُنزویان زخمی از حسادت خیس
جهانِ ترس فرورفته در رشادت خیس
دوباره نیمه شب و صفرِ ساعتی مجروح
چقدر گریه بکارم برای عادت خیس
قسم به ترکش غم روی خطّ پیشانی
بُریده ناف مرا گوشه ی ولادت خیس
غریبِ از نفس افتاده را نمی بلعی؟...
بسم الله الرحمن الرحیم
عُمری حدیث سایه و بارانِ واژه ام
جغرافیای دَرهَم و طوفانِ واژه ام
بر امتداد عمقِ معمّای بی کسی
تشییع سوت و کورِ خیابانِ واژه ام
شمّاطه ی دهانِ ملخ های هَرزه گرد
باور نکرده اند بیابانِ واژه ام
بی اختیار هق هق باور شکسته...
سلام ای آخرین جامانده ی پوسیده بر دیوار
و بارانی ترین چتر انه های وحشی دیدار
زمین هیز و زمان در چنته ی تکرار
بسامدهای بی مقدار
و حس شاعری با ردپای ناقص افکار
همین جا صبر کن یکدم
کنار ذهن دلشوره
سوالی را که می پرسد برای پاسخ انکار...
حضرتِ جاذبه در قصّه ی تَر جامانده
اشک در مَعبرِ شب عُقده ی چیدن دارد
آنقدر غُصّه زیاد است که هر پنجره ای
از بُلندای تنم شوقِ پریدن دارد
بعدِ تو درد شدن ماضی استمراری است
رو به آینده ی تاریک بُنِ فاصله ها
در سکوتی ابدی روح زمان سررفته...
وقتی که
من به دُنبالِ تو بودم نگران وقتی که
تو در آغوش لبالب، هیجان وقتی که
قَد فروخورده ام از این همه سرگردانی
در رکوعی به تماشای کَمان، وقتی که
پاره های بَدَنم رو به غَمت می رقصند
وای، اَز پنجه ی جادویِ تکان، وقتی که
ثانیه از سَرِ...
شَبی که تاولِ ذهنم تو را مرور کُند
و با سُرنگ نبودت، هوا عبور کُند
پَناه حِرز و دُعا با کَرانه ی کُرسی
نمیتواند از این سَر، بَلا به دور کُند
بَرای دست ِ قَضا اِذْ ذَهَبْ بخوان که مُدام
گناهِ عشقِ تو جان را فَدای تور کُند
نگاه حضرتِ...
تراشیده بودم سرِ خودنویس
که ازتو بگویم ولی پا نداد
تمامِ غمم ماند در قابِ مغز
دوخط ، دفتر کهنه ام جا نداد
سکوتم قدم زد درون گلو
ترک های خود را بغل هم نکرد
مُهمّاتی از ضامنِ انفجار
سَرِ زا ، کشید و عمل هم نکرد
در این ماجرای...
مَن شاعری در شعر مَدفونم
سُر خورده ام در عُمق افکارم
سینوس و جَبر و احتمالم را
زخمی نمودم پایِ اشعارم
وقتی دَهانم شعرهایم شُد
جُغرافیا، تاریخ را سایید
ساعت به سمت دَرد رو کَرد و
در اِنزوایی توله اش زایید
از صُبح تا شب جُفت بازی ها
با مصرعی...