شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
با ناز و عشوه روح و جانت را در بر می گیرند،ولی بوی وطن را نمی دهند،دخترکان غربت!شعر: آسو ملا ترجمه:زانا کوردستانی...
غروب به غروب کنار جویبار می رود،و برای بوسیدنش خم می شود،بید مجنون!شعر: آسو ملا ترجمه: زانا کوردستانی...
بیا با هم شعری بنویسیم!تو چه می نویسی؟!من فقط می نویسم: -- آخ که چه بسیار دوستت دارم! شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه: زانا کوردستانی...
احتمالن،در جایی بسیار دوری،که اینچنین ماه گرفته است! شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه: زانا کوردستانی...
تنهایی چنین ست:آفتاب طلوع کند و دوباره غروب کند و همچنان چشم انتظار کسی باشی! شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه: زانا کوردستانی...
باز هم،ابن تنهایی بود،که تنهایم نگذاشت! شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه: زانا کوردستانی...
اسمت را می نویسم و ساعت ها به تماشایش می ایستم!یکهو ضربان قلبم تند می شود،شبیه قلب اسیر چشم انتظاریکه منتظر است نامش را برای رهایی صدا بزنند. شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه: زانا کوردستانی...
آمدن چه بسیار به تو می آید و انتظار هم،به من! شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه: زانا کوردستانی...
من پرنده ای بلند پرواز بودمکه زندگی شاهانه ای داشتموقتی که به زندگیم پا گذاشتی،در وجودم حل شدیبا خودم گفتم که تو فریادرس من خواهی شدو غم و غصه ام را بر طرف و شادی بخش زندگی ام خواهی شداما عمر عشق ما زیاد طولانی نبود وفصل سرما به باغ عشق ما رسید.شعر: احمد علی (زنگنه)ترجمه : زانا کوردستانی...
پیش از آمدنت خبر بدهتا که با جان و دل به استقبالت بشتابمو عرق خستگی راهت رابا آغوش و نفس هایم پاک کنم.شعر: احمد علی (زنگنه)ترجمه : زانا کوردستانی...
شش ماه است که دستی از میان دستم گم شده!دو چشم آبی از میان چشمان مستم، گم شده است،شش ماه است که سنگ سینه ام، سنگین شده است ناله ی درونم بلند است چنان بلند که تا روحم قد کشیده است.شش ماه است که دلم، خنده را از یاد برده است و زخم های احساساتم، توسط هیچکس التیام نمی یابد،شش ماه است که مردم چشمم، در دریای اشک غرق است براستی این شش ماه من با سی سال صبر و تحمل یعقوب چه تفاوتی دارد؟!شعر: شیما س عمرترجمه : زانا کوردستانی...
سرم درد می کند و این هم بی دلیل نیست،جوانان دانشگاه را تعطیل کرده اند!و می بینیم که اشک ملت تاج و تخت خدا را تکان می دهد.!و صدای گریە ی کودکان فقیر جگر و قلب آدمی را به آتش می کشد.!و می بینم سینە جوانان وطنم سیبل دشمن شده است،و چشم مادران منتظر بازگشت شهیدان دریایی وسیع و عمیق شده است.!و دریغا که کمافی السابق در این سرزمین گردن ظالمان کلفت تر و قد و قواره ی ما باریک تر و شب زورمندان روشن تر وروز ما مظلومان تاریک تر می ...
چند وقتی ست که چشمان آبی تو درونم را به هم ریخته است!و مدتی ست از اندوه فراقت بر موهای سیاهم، برف سپید نشسته است.دیر زمانی ست که دستان فرتوت و پر چین و چروکت رادر دستانم نمی بینم و آسمان تیره و تار عمرم پر از صدای غم و غصه شده است.شعر: شیما س عمرترجمه : زانا کوردستانی...
ماه کامل نمی تواند خودش را پنهان کند حتا پشت درختان صنوبر![لونا مونگیسگورد - دانمارک / ترجمه ی: زانا کوردستانی]...
باد و سرما آواز پاییزی در گلوی نی لبک [کالا رامیش - هندوستان / ترجمه ی: زانا کوردستانی]...
بهترین ظرف هایش را نگه می داردبرای روزهای بهتر مادر هشتاد ساله ام.[تیریزا موریمینو - ژاپن / ترجمه ی: زانا کوردستانی]...
در آخرین روز تابستان هم کرم شب تاب نمی خواهد چراغش را ترک کند.[لومیلا بالابانونا - بلغارستان / ترجمه ی: زانا کوردستانی]...
زمستان ردی آبی، به جای می گذارد بر روی ساق پاها![جین ریشهولە - آمریکا / ترجمه ی: زانا کوردستانی]...
آفتاب که بر سر آدم برفی تابید،چند قطره عرق در چشمانش افتاد.[مارینا هگین - روسیه / ترجمه ی: زانا کوردستانی]...
زن همسایه را عزت و احترام می گذارد و با زن خود همچون شب سیاه رفتار می کند.[ناتالیا هاراک - روسیه / ترجمه ی: زانا کوردستانی]...
به راستی، آفتاب چه ساعتی طلوع می کند؟!یا که تا غروبگاهان، چند پرنده در آسمان به پرواز در می آیند؟!براستی، مستجاب ترین دعا و زیباترین آهنگ هنگام غم و غصه ی مردمان روستایی چه می تواند باشد،تا که من به کودکم بیاموزم؟!***به راستی،دختران زیباترند،یا که گل های آفتاب گردان؟!دل مردمان روشن تر است،یا چشمه ها؟!شعر: صابر صدیقمترجم:زانا کوردستانی...
او، که شبیه کسی نیست...در روز چون نسیم می وزدو در شب چون شبنم می چکد. در آسمان، مقصد پرندگان را می داند،زبان آب ها را می فهمد،او، در چشم به هم زدنی، می تواندکهولت را از من بستاند وجوانی را به دستم بدهد.او، شبیه هیچکس نیست!شعر: صابر صدیقمترجم: زانا کوردستانی...
اشک زیباست!!!اما تا زیباترین هایت را نگیرد، خودی نشان نمی دهد.شعر: تافگه صابرترجمه : زانا کوردستانی...
در کتابخانەی زندگیدنبال دو کتاب گشتماول: کتاب دوستی بی منت.دوم: عشق بدون خیانت.به من گفتند: در قسمت کتاب های تخیلی دنبالشان بگرد!.شعر: تافگه صابرترجمه : زانا کوردستانی...
شب های کوتاه،به یادم می آورند راهی تاریک را،کرم های شبتاب کجایند؟شعر: رزگار جباریبرگردان: زانا کوردستانی...
آگاه باش،هر چه در طول زمان بالا و بالاتر می روی،در دیده ی مردمان کوچک تر جلوه می کنی!شعر: رزگار جباریگردآودی، نگارش و برگردان اشعار: زانا کوردستانی...
[جنگ] هرگاه که جنگ به سرزمینی پای بگذارد،سربازها، ماهی می شوند!گرفتار بر سر قلاب ها!خانه ها، موزه می شوند پر از تندیس باغچه ها، گورهای جمعی و پرندگان عاشق!و رنگ چشم های جویبار از آبی به شرابی مبدل می شود،شراب ریخته بر خاک!سرنوشت آدمی به پایان کارش، نزدیک می شود همچون انقراض دایناسورها!کاش می دانستی!زهر کینه، آدمی را عقیم می کند ولی ما بازماندگان آخرین گرگ ها،هار می شویم،وقتی که جنگ شروع می شود.شعر: بندی ...
از پروانه عشق می آموزیم،از مورچه، تلاش و کاوش و از طاووس، زیبایی و شکوه را...از لاک پشت، طول عمر و از سگ، وفا،تیزبینی و بلندپروازی را هم از عقاب!...انسان!آی آدمی!ای اشرف مخلوقات خدا!پس چه چیزی از تو بیاموزیم؟!شعر: بندی علی ترجمه: زانا کوردستانی...
زمستان عجوزه ای ست پر چین و چروک و با لبخندی در دهانی دندان ریخته! شاعر: توروالد برتلسنترجمه:زانا کوردستانی...
پاییز زنی ست عینکی،با موهایی کوتاه.شاعر: توروالد برتلسنترجمه:زانا کوردستانی...
تابستان دلبری ست با گیسوان بلند خرمایی و چشمانی آتشین.شاعر: توروالد برتلسنترجمه:زانا کوردستانی...
بهار دخترکی ست،با چشمانی آبی و گونه هایی سرخ.شاعر: توروالد برتلسنترجمه: زانا کوردستانی...
هر انسانی کهنمی توانم دوستش بدارمسرچشمه ی اندوهی ست ژرفبرای منهرانسانی که روزی دوستش داشته امو دیگر نمی توانمش دوست بدارمگامی ست به سوی مرگبرای منآن روز که دیگر نتوانم کسی را دوست بدارمخواهم مردآی شمایانکه می دانید شایسته ی عشق من هستیدمراقب باشید ، مراقب باشیدتا مرا نکشید...
حتی پرندگان نیز،یکدگر را یاری می رسانندبیا نزدیک ترنزدیک تریاری ام کن تا بوسه ات را برچینم...
و عشق، دوست داشتن کسی نیست که نزد توستگاها منتظر ماندن برای کسی استکه نخواهد آمد._جان یوجل_برگردان: فاطمه جعفری...
اگر نفت خیلی ارزان است چرا در تاریکی نشسته ایم اگر خیلی گرانبهاست چرا لقمه ای برای خوردن نمی یابیم؟!_احمد مطرترجمه: سیدمهدی حسینی نژاد...
من اگر مرده بودم او شاید می گریست اما او اگر گریه می کرد من حتماً می مردم...
از خوشبختی و دردی که تو به من دادی،چیز کمی باقی مانده است:آنچه باقی مانده است،لذت اندوهگین بودن است....
من و تو چون دو کوه دور از هم جدا از هم نه توانِ حرکتی، نه امیدِ دیداری آرزویم اما این است که عشقِ خود را با ستاره های نیم شبان به سویم بفرستی آنا آخماتووا...
زمانی که تو را می بوسم اناری از حسادت پوست می تَرکاند گُلی از شوق آفتاب شکوفا می شود ابری آسمان را می پوشاند همه ی این هابرای رسیدن دو عاشق ستزیر یک سقفِ پُر از مهربانی...شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
دوستت دارم..آبادیِ کوچکی ست،آرام گرفته به آن همهٔ غم هایم...فاروق جویدةترجمه ی حسن بالدی...
قدمم مسافت را در کوچه ها لگدمال می کند جهنمِ درونم را اما چاره چیست؟...
خیال می کنی از پا درمی آیم؟چه باک!ببینآراممآرام تر از نبض یک مرده!...
ما، بچه های این دوره وزمانه ایم،این زمانه ی سیاسی.تمامِ طولِ روز، تمامِ طولِ شب،همه ی موضوع ها و حرف ها – چه مالِ تو باشند، چه ما، چه آن ها –همه، موضوع های سیاسی اند.چه دوست داشته باشی، چه نداشته باشی،ژن هایت، سابقه ی سیاسی دارند،پوست ات رنگِ سیاسی داردو چشم هایت، نگاهِ سیاسی دارند....
هر صبحی که صدای تو در آن طلوع نکند شبی تبعیدی و اندوهناک است که هفته در آن هفت قرن می شود...
تو فقط باد و باران هشتمِ ماه مارس نیستیتو ای دل انگیزِ شب های تابستانیگیسوان شب های پاییزیتو ای سوز بوران عشقتو نباشیچه کسی باشد؟!زن، زن، زن، زنتو زندگی هستی......
راستش را بگوزمانی که دوستم داشتیسعی می کردیچه کسی را فراموش کنی؟_قهرمان تازه اوغلو_ترجمه ی سیناعباسی هولاسی...
آزادی به بال ها می ماندبه نسیمی که در میان برگ ها می وزدو بر گلی ساده آرام می گیردبه خوابی می ماند که در آنما خود رویای خویشتنیم......
یلدا که بلندترین شب سال نیست...طولانی ترین شبم، شب هایی ست که،دور از آغوشت به خواب می روم. ■□■شعر:دلبرین عبدالفتاح ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
بارانی کهبه شیشه پنجرهی ما میخوردقطرههای اشک کودکانی است کهاز اینجا رفتهاندبه سوی آسمان.کودکانی که دلتنگ مادرانشان میشوند؛اتاقهایشان؛دفترهایشان؛و از دلتنگی گریه سر میدهند.رنگین کمان ،شادی همان کودکان استهنگامی که خداوند دست بر شانه هاشان می گذاردو لبخند می زند.سوزان علیوانترجمه ی زهرا ابومعاش...