متن شهرزاد شیرازی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شهرزاد شیرازی
پاییزبهاری ست که عاشق شده باشد
دلبسته به گلهای شقایق شده باشد
پاییز چنان نغمه ی سازیست که عمری
مرهم به دل تنگ خلایق شده باشد
پاییز ؛ شبی سوژه ی اصحاب غزل شد
تا عشق ؛ هم آغوش دقایق شده باشد
......
پاییز رفیقی است که بی حاشیه پاک...
عشقم فراموشم نکن هرگز
با یاد چشمان تو میخوابم
بااینکه رفتی در خیالاتم
هرلحظه ام را بی تو بی تابم
چون عقربی درحلقه ی اتش
میچرخم و راه فراری نیست
برروی این اتش بریز ابی
ازدلهره دیگر قراری نیست
درشعرهای خانمان سوزت
چشمان سبزمن، بگو،جاریست؟
حتی اگر دردفترشعرت
تک واژه...
میدونم مثل همیشه نامه هام جواب نداره
سهم من از دستای تو بستن حلقه ی داره
نه سلامی نه پیامی نفرتت خیلی عمیقه
روی شاهرگ غرورم عشق تو سردی تیغه
کمکم کن که بتونم بگذرم از خاطراتت
بازی رو بردی عزیزم دل من شد کیش و ماتت
عشق نفرینی تو...
خو نمیگیرم به سردی نگاهت عشق من
هرچه میخواهددل تنگت بگو...فرمانبرم
لحظه ای که دل نهادم در جنون عاشقی
آس خودرا باختم...من در قمار اخرم
مطمئنم من به احساس خودم نسبت بتو
اعتنا کردم ولی بی اعتنایی دلبرم
هرچه میخواهی مرا ازار ده ؛ زخمم بزن
رنج حاصل ازتورا برجان...
دوچشم دلفریبش بجزماتم ندیده
و دستان لطیفش گلی جزغم نچیده
همیشه سهم قلبش دروغ ودردبوده
ویک مردهوسران خیالش را ربوده
خداونداچه بوده ،مراد ازهستی زن؟
به غیر زایش و درد ؛ تحمل مثل اهن
کدامین مردعاشق به عهد خود وفا کرد؟
بجز مکر و خیانت که رفت و در خفا...
دلم دیوانه شد دیوانه شد دیوانه دیوانه
توکه رفتی شکستم من بریدم دل زکاشانه
دراین غربت چه تنهایم فقط یادت مراباقیست
مرامست ورها کردی شکستی جام و پیمانه
نبودت بردل شیدای من ؛ چون زخم خنجرشد
تو چون شمعی فروزانی منم ان خسته پروانه
تو رفتی و امید من چو...
یادتو در قلب من همواره غوغا میکند
دیدنت دنیای سردم را چه زیبا می کند
هرچه میخواهم دل خود را به دریاها زنم
راه خود را سوی چشمان تو پیدامیکند
تا تو مجنونی و شعر عاشقی سرمیدهی
مهرتو قلب مرا عاشق چو لیلا میکند
هرچه میگویم به دل بایدفراموشش کنی...
هزارو یکشبِ قصه
ز دنیایی خزان دارم
ازعشق وعاشقی جانا
هراسی بیکران دارم
چه می دانی که دل خونین
ز جور روزگاران است
بجای رخت خوشبختی
همی، اتش به جان دارم
برو ای مهربان پیشه
رها کن دل ز مهر من
که من جای محبت در دلم
اتشفشان دارم...
من...
امشب قلم در دفتر من گریه سر داد
گویا دلش از شعر تنهایی گرفته!
با اشک خود بر سینه ی دفتر روان ؛ گفت:
بس کن نگارش ؛ در رثای او که رفته
دور از تو و غمنامه های ناگزیرت
بی شک کنار یار و دلدارش نشسته
اما تو اینجا...
چه دلتنگم
برای لحظه های باتوبودن
برای جاده های صاف وساده
کنارت شعرفردا را سرودن
چه بی تابم
برای ان نگاه عاشق پاک
برای واژه های صادقانه
کنارسبزه های رسته برخاک
چه غمگینم
برای روزهای رفته بر باد
برای این سکوت سرد وخسته
عبارتهای خوبِ رفته از یاد
شهرزادشیرازی(چه دلتنگم)