متن شیرین علیایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شیرین علیایی
سکوت
لبریزم،
از تهاجم سکوت!
می خواهم فریاد بزنم
و مترسک وجودم را
در پی افسارش دار بزنم!
می دانم،
دیگر فانوس جانش را نمی خواهد؛
او بریده است...
و هیس!
تمام...
تمام او پایان سکوتش است،
پایان یک عمر زندگی
که قصیده شده بر سر زبان ها.
می گوید...
زندگی،
مثل رودی ست بی انتها.
گاه در آغوشش
تکه سنگی ست،
از جنس بلور.
و گاه،
کاه گِلی ست،
که متلاشی می کند
زلالیِ آب را
و خروشان می شود
در امواج ثانیه ها
خیالی که نجوای تلخی را
در جان خود می پرورد...
شیرین علیایی
@shirin oliyaee 🌱
زندگی ام را
به دستانِ سرنوشت می سپارم
تا من را ببرد
به هر ناکجا آبادی...!
کم کم
کامِ تلخِ روزگار
جانِ شیرینم را
گردن خواهد زد!
شیرین علیایی
@shirin oliyaee 🌱
در من،
دیوانه ای می رقصد
و من نیز
همچون دیوانه ای گریان
رقصانم
مثلِ مجنون،
که بُرید نفس هایش
از نبود لیلی
و دلِ ویرانه ام
زندانی
شد با تیرکمان
شیرین علیایی
@shirin oliyaee 🌱
شاید مرگ پایان زندگی نباشد!
بلکه آغاز باشد،
آغازی که...
سال ها آرزویش را داشتیم!
ثانیه ب ثانیه، چشم انتظار آمدنش بودیم، تا رها شویم و غرق در آرامش...
از انعکاس چشمانت
دریای طوفانی موج می زند
که انتهایش ختم می شود
به مجنون بی لیلی...
✍️شیرین علیایی
آغاز
دلتنگی ست،
پاییز...
بیزارم از واژه های
تکراری!
اما...
دیگر همسخنی نیست!
می دانی؟
بعد از رفتنت، قاتل شدم
و تو را در زوایای ذهن خسته ام با قساوت قلب تکیده ام کشتم!
می دانم نهایت بی رحمی بود!
آخر من، پیله های عشق را سنجاق کرده بودم به پروانه گی لحظه های با تو بودن...
در سرم بود حوالی دشت های...
از وقتی رفتی،
در کوچه پس کوچه های انتظار،
واژه های دلتنگی را قدم زدم برای
التیام تاثرم!
اما عاقبتِ این کوچه های خیالی بن بست بود و همه چیز خلاصه شد
در قاب عکسی،
که در کنجِ دنج اتاق به جا مانده و خاطرات در ذهن پریشان...
سکوت کن!
بگذار واژه ها دلتنگی هایت را فریاد بزند...
نمی دانم چرا گاهی،
قلمم...
یاری نمی کند،
این همه سکوت را...
شاید رازهایی نهفته ست
در لابه لای واژه هایِ آغشتهِ،
به طعم تلخ دلتنگی...
بنام واژه های عشق
سال ها آرزوی دیدن چشمان آبی رنگت بر دلم ماند و فرسوده شده، نمی دانم کجای این فراز و نشیب های زندگی را به حرف قلبم گوش نکردم و راهم اینگونه کج شد،
اما من برای تو،
برای چالی که گوشه ی، گونه هایت خودنمایی می...
روزگار چنین است،
روزی خواهیم آمد...
و روزی خواهیم رفت،
با کوله باری از، آرزوهای محال... 💔