جمعه , ۱۱ آبان ۱۴۰۳
قدمهایت را بر چشمانم گلباران می کنم مادر ای زیباترین ای گرمترین آغوش عطر نفس های تو مکرر می پاشد بر تنم...
فرزندانمدنیا حزن و اندوه را بی شمار بربی وفایی اش در زندگی خوش رنگمی کند ،،عشق و دوست داشتن تنها واژه ییاست که رنگ ماندن می گیردهنگامی که جهان به کام شما استفخر نفروشیدهنگامی که علیه شما است صبرپیشه کنیدهر دو تمام شدنی استخداوند در قلب دو شاه رگ نهادهمرگ و زندگیدو چشم داده و زبانی سرخ کهخوش رنگ ترین ها را جاری کنید وببینید که عطر وجودش با شما سهیم است ،،پس زیباترین ها را نفس بکشید و برزمین جای بگذارید که دنیا مرد...
(روز پدر بر تمام پدران سرزمینم مبارک )دل از عمر بر نمی کنم وقتیجانم لبریز از عشق استبرای چشمان عزیزانم کهگریبان هر لحظه نگاه مرامی جویند ،،من به زیبایی دستان ماهمهربانی نام مقدس پدررا به دوش می کشم ......
بهشت به تو میبالد واز چشمانت گل می ریزد ،،برق یک قطره نگاهتنور مهتاب است که خورشیدهم به پایت ذره ذره آبمی شود مادر ......
ولادت حضرت فاطمه (س) و روز زن مبارکزن فرشته ای است در دستانسبز عشق که رد بهار بر زندگیمیگذارد و سمفونی گلها را درچشمان خاطره ها می نوازد ،،عطر و رنگ سیب می دهد ،،مادر میشود و لبش خنده یخدایست که تیر مژگانش در دلبه شکوفه های زیبایی هامی نشیند و راز خلقت آسمانیمیشود .......
( تولدت مبارک پسر گلم )شهری که بوی تو دهد بایدگل آرایی کرد و چه زیبااست زمستانی که جشنتو برپا می شود...
پاییز دلتنگی هایش را جای گذاشتتا عروس زمستان را با دوست دارم هابه حجله ی سپیدی ببرد...
شب یلدا به چه چیزیبه چه کسی باید فکر کنم ؟!به غیر از تو یاد چه کسی باشم ؟!وقتی زندگی عطر خود را با تمامفصل ها پراکنده می کند تا مستتو شوم !!چه انتظاری از سرما باید داشت...
نمی دانم شعر از خنده بنویسمیا گریه ،،دنیا فوج عظیمی از آدمک هایی استکه تن به هیچ فصلی نداده اند...
شکوه و عظمت خداوند استکه هر فصلی می آید عشقدگری داردبعد از کوچ برادرم در خزان چشمانمادری داغ دیده با پاییز زاده شدمبه عشق هستی خدا ستاره هابوسیدنی شدند و تولد یافتم تازیر سایه ی حضرت عشق عاشقی کنمثمره ی درخت زندگیم دو گل پسرو همسری مهربان شد که با نگاهشانهنرنمایی می کنم و در ژرفای قلبمهمیشه ماندگار و زیبایندمنتظرم به لطف پروردگار بردشت خورشید ،،خنده هایشان را تا ابد ببینم وجوهر عمرم به عشقرنگارنگ شود...
تو با من زیر باران قدم بزن !!تمام عشق را بر چترت می ریزم ،،من همان پاییزی ام که برای توریختم...
با یاد خنده هایت باد وزید ،،با عطر تنت باران بارید وبرگ ها ریختنحال پریشانی من هم با خاطراتتو بارید...
مگر می شود باران بزند وقطره ها دلم را دست پاییزنسپارندنرمی لبانشچشمانشپر از حرف است...
هر پاییزی که می آیدعریان می شومجسمم با باران شسته می شودجوری عاشقم که با هر نگاهتگسترده می شوم...
در کنج چشمانم چقدر ماه دیدنی ست...
هر بار شهد عشق را نوشیدیمنیشش تا عمق قلبمان خوردپیش تو مستی گناه استسردار دل ها...