متن فیروزه سمیعی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فیروزه سمیعی
🍂
خون سرد تاریخ
بر کاغذهای پوسیده
شعله می کشد
می دمد آتشی از خاطره...
🍂....
فیروزه سمیعی
یک🍂
درختان را به رقص آورد
آواز پرنده
می خواست صدایش را
به گوش خورشید برساند
دو🍂
شکوفه های تازه بر درخت گیلاس
با بادی سبک
رقصیدند، چرخیدند
و از عشق زمین، بوسه گرفتند
سه🍂
خون سرد تاریخ
بر کاغذهای پوسیده
شعله می کشد
می دمد آتشی از خاطره
🍂...
یک🍂
درختان را به رقص آورد
آواز پرنده
می خواست صدایش را
به گوش خورشید برساند
دو🍂
شکوفه های تازه بر درخت گیلاس
با بادی سبک
رقصیدند، چرخیدند
و از عشق زمین، بوسه گرفتند
سه🍂
خون سرد تاریخ
بر کاغذهای پوسیده
شعله می کشد
می دمد آتشی از خاطره
چهار🍂...
🍂
شکوفه های تازه بر درخت گیلاس
با بادی سبک
رقصیدند، چرخیدند
و از عشق زمین، بوسه گرفتند...
🍂
... فیروزه سمیعی
خون سرد تاریخ
بر کاغذهای پوسیده
شعله می کشد
می دمد آتشی از خاطره
چهار🍂
سایه های بلند شب
پناه آورده اند
به سینه ی مهتاب
پنج🍂
ستاره...
درختان را به رقص آورد
آواز پرنده
می خواست صدایش را
به گوش خورشید برساند....
🍂....
....فیروزه سمیعی
در خواب های من
یک گل سرخ
به رازهای زندگی می خندد
برگ برگ وجودش
چون یک کتاب قدیمی
هر گلبرگش گواهی
از عشق و درد و شور
بیا با هم بکشیم
این گلبرگ ها را کنار
تا دل تپنده اش را ببینیم
که چطور در تاریکی شب
نور خود...
در بی وزنی عشق
قلب ها در فضا
هر نه به بله تبدیل می شود
در مدارهای دل ...
➖➖➖➖➖➖
فیروزه سمیعی
«تنهایی گرگ می شود»
تنهایی، مثل مشت محکمی ست که به دیوار می کوبی، تا درد زنده بودنت را حس کنی.
مثل فریادی که در گلو خفه می شود، در میان هوای سنگین اتاقی بی نور.
گاهی تنهایی، زخم کهنه ای ست که هرگز خوب نمی شود،
یا ساعتی ست...
زن غرغرو از دنیا می رود و شوهرش با خوشحالی می گوید: خدایا شکرت! بالاخره می توانم باقی مانده ی عمرم را در آرامش
زندگی کنم!
ولی بعد از مدتی، زن در خواب شوهرش را ملاقات می کند و با ناراحتی می گوید: حالا که من رفته ام، چرا هنوز...
کلاغ ها،
قصه ای از دل پاییز می گن،
بچه ها بی خیال زمان، تو دنیای خودشون غرقن.
برگ های زرد و نارنجی،
روی چمن سبز،
رنگ های زندگی رو به رقص درمیارن
عکاس، لحظه ها رو می دزده،
و تو، غرق در اندیشه،
با نگاه به میوه ی چنار،...
آه،
اگر دلتنگی ها
به آسمان برسند،
آنجا که ستاره ها
از تب عشق من
آتش می گیرند ...
...فیروزه سمیعی
در گوشه ی خیال
با لب های تشنه
به جستجوی قطره ای از باران
در آغوش تو پناه می گیرم.
آسمان،
با همه ی وسعتش
تنها در چشمان تو
آرام می گیرد،
و من
در هر لحظه ی دلتنگی
بر شن های داغ این کویر
نقش نامت را حک می...
عشق،
پرنده ای است
که در آسمانِ پاییز پر می کشد
با هر ضربان،
بال هایش
نسیمی از یاد تو را
به قلبم می آورد. ...
فیروزه سمیعی
می چرخم
زیر چشمان خیس شهر
در میانه ی خیابان ها
بی پروا
به آغوش می کشم
زمین را
آسمان را
قطره های سرگردان را
باران .....
فیروزه سمیعی
آشنا می شوی
در صدای خنده ها
در طنین قدم های کنار هم
در خیابان های شب زده
عادت می کنی
به عطر حضور
به گرمای دست ها
به زمزمه های آرام...
و ناگهان
تغییر می کنند
چهره ها
صداها
آرام آرام
غریبه می شوند.
تغییر می کنی
خودت هم ...
پاییز
برگ ها را به رقص درمی آورد
و باد،
ترانه ای از هزاران صدای خاموش
در کوچه های خالی می سراید.
من،
در میان این همه خش خش
به دنبال تو می گردم؛
چون پرنده ای
که دلش را در صدای آوازی گم کرده.
عشق،
پرنده ای است
که...
من
یک دیوانه ام
دیوانه ی رقص
زیر باران
بی چتر
بی پناه
بی هیچ دغدغه ای
جز خیس شدن
در قطره هایی که
از آسمان می بارند
می چرخم
زیر چشمان خیس شهر
در میانه ی خیابان ها
بی پروا
به آغوش می کشم
زمین را
آسمان را
قطره...
چشمهای تو پاییزند
در برگ ریز این خیابانها
چه لبخندها که سرخ می ریزند
در بوسه باران
بر سنگفرش ها
لبانم را نارنجی می کنم
ترانه می خوانم
قدم زدن با تو می چسبد
در یک عکس سلفی...
........
فیروزه سمیعی
سرودهای عشق
به لب های پر از عشق می آیند
سوختن را
نفس کشیدیم
از اتاق رو به آفتاب
گل آفتابگردانیم
با گلوی خاکستری
با آخرین کام از لب های اندوه
رو به سوی بوسه های سرخ
سر می گردانیم
.........
فیروزه سمیعی
تو مرا از یاد خواهی برد
آنچنان که جاده مسافرانش را
دردها
اشک ها
عشق را
از یاد خواهی برد
هر چند
نام تو را بارها
در ناخودآگاه حافظه ام خوانده ام
تو می روی
بی آنکه برگردی
و فراموش خواهی کرد
در کدام شب
تو را بوسیده ام......
......فیروزه...
.. به تو فکر می کردم
باران تندی گرفت
و سقف خانه دلش لرزید
نگاهم
پنجره را شکست
نیامدی
پل را سیل برد...
.......
فیروزه سمیعی
ستاره ی نگاهت
سوسوی بی رمق شبتابی است
که دل هیچ شبی را روشن نمی کند...
..... فیروزه سمیعی