خاطره سروستان و کندن دل بر درخت و نوشتن دوستت دارم تا ابد و تکان دادن دستان علفها برای خداحافظی مان و چه مظلوم بودیم در زیر یوغ ناف بُرهایی که نافهایمان را برای دیگری بریده بودند و دنیا پر است از کسانی که نافشان تا مرگ درد میکند
شرمنده وجدان روزگار از مظلومیت کودک فقر
پرنده ای که بال و پرش ریخته باشد مظلومیت خاصی دارد باز گذاشتن در قفسش توهینی است به او در قفس را ببند تا زندان دلیل زمینگیر شدنش باشد، نه پر و بال ریخته اش...