آسمانِ روشن سرپوشِ بلورینِ باغی که تو تنها گُلِ آن، تنها زنبورِ آنی. باغی که تو تنها درختِ آنی و بر آن درخت گلی ست یگانه که تویی.
نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد...
اینجا هیچ چیز واقعی نیست نه رفتن تو نه ماندن من انگار یکنفر دارد ما را خواب میبیند با دانه های درشت عرق به پیشانی اش
چون تولد مژده ی مرگ من است ! می توان آن را مبارک باد گفت...
هیچ دلم نمی خواهد زن باشم ! هی منتظر باش ... منتطر باش ... منتظر باش ...
مسافرخانه ای سرراهی ام آنکه می آید و آنکه می رود مسافر است!
تو ازم دور شدی ..
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی...
از تو هم دل ڪندم و دیگر نپرسیدم ز خویش چاره ی معشوق اگر عاشق از او دل ڪند چیست؟!
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ ابری که دربیابان بر تشنه ای ببارد......
این شهر مرا با تو نمى خواست عزیز...
خطی کشید روی تمام سوال ها تعریف ها معادله ها احتمال ها خطی کشید روی تساوی عقل و عشق خطی دگر به قاعده ها و مثال ها!
تنت تلاطم نُت هایى ست که در من پیچیده، موسیقى این شعر شبیه آغوش توست...
شیشه نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی! هر شکستی که به هرکس برسد از خویش است!
در برابر چشمهای آسمان ابر را در برابر چشمهای ابر باد را در برابر چشمهای باد باران را در برابر چشمهای باران خاک را دزدیدند، و سرانجام در برابر همه چشمها دو چشم زنده را زنده به گور کردند چشمهایی که دزدها را دیده بود.
سوزی که درون دل ما می وزد این بار ؛ کولاک شبانه است نسیم سحری نیست...
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری ...
بی تو شهریور من نسخه ای از پاییز است سی و یک روز قرار است که ابری باشم...
مِی میکشیم و خنده ی مستانه میزنیم ! با این دو روزه ی عمر, چه ها میکنیم ما ...!
چه خوش، صیدِ دلم کردی بنازم چشم مستت را که کس ،مرغان وحشی را از این خوشتر. نمیگیرد...
از آتش دل ،شمع طَرَب را مانَم وز شعله ی آه،سوزِ تب را مانم دور ازلب خندان تو ،ای صبح امید از ناله ی زار، مرغ شب را مانم
حرفهایت را بر خود میکشم و گرم میشوم یخبندان چنان است که دو پنگوئن در من راه میروند و سپاسم میگویند.
وقتی قلبم در دل تو می تپد چه جوری از خودم بگویم
روزها می گذرند از میان شب ها مثل انگشتان روشن تو از لابلای گیسوانت.