تو گر گناه من شوی توبه نمی کنم زِ تو جام لبت بنوشم و باز گناه می کنم...!
جانِ تو و جانِ من گویی که یکی بوده ست سوگند بدین یک جان کز غیر تو بیزارم
صبحدم چون رخ نمودی شد نماز من قضا سجده کی باشد روا چون آفتاب آید برون
صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی همه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی
مرا غیر تماشای جمالت مبادا در دو عالم کار دیگر ...
♡ نخواهم عمر فانی را تویی عمر عزیز من...
جان زنده شود ز روی جانان دیدن..
آرام جان خویش ز جانان خویش جوی
تو گر گناه من شوی توبه نمیکنم ز تو جام لبت بنوشم و باز گناه میکنم ...!!!
امشب بیا فانوسِ این ویرانه یِ تاریکِ من باش
من بگردم گرد آن یاری که میگردد پی ام..
پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی...
میخرامد آفتاب خوبرویان ره کنید رویها را از جمال خوب او چون مه کنید
گفتم دلم از تو بوسهای خواهانست...!
آنک به دل اسیرمش️ در دل و جان پذیرمش!
گر هزاران دام باشد در قدم چون تو با مایی نباشد هیچ غم ️️️
بخند جان و جهان، چون مقام خنده تو راست..!
ای زندگی و تن و توانم همه تو...
جان من و جان تو را هر دو به هم دوخت قضا خوش خوش خوش خوشم پیش تو ای شاه خوشان
یک ریسمان فِکندی ، بردیم بر بلندی ؛ من در هوا معلق و آن ریسمان گسسته !
ای یار بِکِش دستم آنجا که تو آنجایی..
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون ...
گویند اصل آدمی خاکست و خاکی میشود کی خاک گردد آن کسی کو خاک این درگاه شد
در پرده ی دل خیال تو / رقص میکند من رقص خوش از خیال تو آموزم...!