بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالی ست بدجور از نبودنت شاکی ست هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست...
دلم از نبودنت پر است ، آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد !
تو برفی آرام می باری و می روی و من یک عمر نبودنت را چکه خواهم کرد!
کسی که نبودنت رو احساس نکنه، مطمئن باش وجودت رو هم حس نمیکنه...
برف ببارد یا باران برای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست!
چقدر جای تو خالیست اینجا کنارِ من ... و یلدایی که یک دقیقه بیشتر از شب های دیگر ؛ نبودنت را به رُخ میکشد !
اشک هایم که سرازیر می شوند دیر نمی پاید که قندیل میبندند عجب سرد است هوای نبودنت …
نمیخواهم باور کنم اما... دارم زده میشوم از نبودنت شاید دیگر برگردی هم مهم نباشد
پُرَم از بس که غم نبودنت را در خودم ریختم
می سوزم در آتش نبودنت و همه می روند به بهانه ی آب آوردن
رفتن ات عادت می شود نبودنت عادت می شود نیامدنت هم اما فکر نیامدنت زخم است خوب نمی شود!
ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ؟ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﭼﺮﺍ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺧﻢ ﻣﯽﮐﺸﻨﺪ ﻣﺪﺍﻡ ؟ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﻣﯽﭼﺮﺧﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﺑﻮﯼ ﺗﻨﺖ ﺩﺭ ﮔﻞﻫﺎﯼ ﭘﯿﺮﻫﻨﺖ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ! ﺁﻭﺍﺭﮔﯽ ﻭﺍﺩﯼ ﭼﻨﺪﻡ ﺑﻮﺩ..؟