هوای آمدنت ایستگاه را هوایی کرده است مرا ... بی هوا دیوانه!
ساخت ساعت شنی شوخی یک دیوانه بود دست ما هیچ ساعتی را بر نخواهد گرداند!
شیطنت های من دیوانه را جدی نگیر پشت این لبخند ها سی سال غم دارم رفیق!
علم و ثروت را چه خواهم جانِ من من تو را میخواهم ای دیوانه جان
هر کسی را بهر کاری ساختند کار من دیوانهی او بودن است
دیدم تو را و همچون شعله های آتش شعله ور شدم از ره به در شدم دیوانه تر شدم
گفتی مگر به خواب بینی رخ مرا/ دیوانه از خیال تو خوابم نمی برد
دلخوش به خنده های من خیره سر نباش دیوانه ها به لطف خدا غالبا خوشند!
چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل داد زد دیوانه! من می بینمش...
گر دلم در عیش تو دیوانه شد عیبش مکن
آغوش تو آرامترین نقطهی دنیاست هرچند که دیوانه ترین عاشق جهانی...!!
کنار دریا عاشق باشی عاشق تر می شوی و اگر دیوانه دیوانه تر
بوسه ای از سر مستی به لب یار زدم آتشی بر دل دیوانه و بیمار زدم
مجنون به نٖصیحت دلم آمده است بنگر به کجا رسیده دیوانگیام
تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن