یکشنبه , ۱۵ مهر ۱۴۰۳
یک برادر دارم از جان خوبتر🥹♥️...
رک بگویم! از همه رنجیده ام!...
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو...
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه...
تو را من، زهر شیرین خوانم ای عشق!...
آنچه در یادش نماندهیاد ماست...
روزگاری یک تبسم یک نگاهخوشتر از گرمای صد آغوش بود...
مانده ام خیره به راهنه مرا پای گریز نه مارا تاب نگاه.....
ما را غم خزان و نشاط بهار نیستآسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم...
در خموشی های من فریادهاستآنکه دریابد چه می گویم کجاست؟...
عشق تو به تار و پود جانم بسته استبی روی تو درهای جهانم بسته ست...
درد بی درمان شنیدی؟؟حال من / یعنی همین!...
عشق تو به تار و پود جانم بسته ستبی روی تو درهای جهانم بسته ست...
به کسی کینه نگیرید/ دل بی کینه قشنگ است...
آنجا ببرم که شرابم نمی برد...
دلم از نام خزان می لرزد زانکه من زاده ی تابستانم!...
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت......
با که باید گفت این حال عجیب!؟...
تو رفته ای که عشق من از سر به در کنیمن مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم...
چون به کام دل نشد دستی در آغوشت کنممی روم تا در غبار غم فراموشت کنم...
در تمام روزدر تمام شبدر تمام هفتهدر تمام ماهلحظه های هستی من از تو پر شده...
احساس من و ساز توجان های هم آهنگساز تو دهد روح مرا قدرت پرواز...
هر نفسی می رسد از سینه ام این ناله به گوشکه در این خانه دلی هست به هیچش مفروش...
تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم...
ای تپش های دل بی تاب منصحبت از مرگ محبت مرگ عشقمرگ او را از کجا باور کنم...
ای خوب مندوستم داری را از من بسیار بپرسدوستت دارم را با من بسیار بگو...
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن همه محو تماشای نگاهت...
شرابی تو ، شرابی زندگی بخششبی می نوشمت خواهی نخواهی...
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابمشب از هجوم خیالت نمی برد خوابم...
من به پای خود به دامت آمدمبی تو من کجا روم؟کجا روم؟...
من به هر حال که باشم به تو میاندیشمتو بدان این را تنها تو بدان...
حذر از عشق ؟ ندانمسفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم !نتوانم_!...
معنای زندگی من با تو بودن استدر کنار تو مفهوم زندگیمفهوم عشق نیز است...
شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم...
در خموشی های من فریادهاستآنکه دریابدچه میگویم....... کجاست..؟...
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین تو آهمدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه...
جرعه جرعه می کشم تو را به کام خویشتا که پر شود تمام من ز جان تو...
نام تو مرا همیشه مست میکندبهتر از شراببهتر از تمام شعرهای ناب...
خواهم ز خدای خویش، کنجی که در آنمن باشم و آن کسی که من میخواهم...
آسمان فرصت پرواز بلندیست ولی...قصه این است چه اندازه کبوتر باشی...
یک سینه سخنبه درگهت آوردمچشمان سخن گوی خاموشم کرد...
دریای هستی مناز عشق توست سرشاراین را به یاد بسپار...
زندگیگرمیدلهایبه هم پیوست استتا در آن دوست نباشد همه درها بسته است...
آفرید این جَهان به خاطرِ عشقآنکه ایجاد کرد هَستی را.......
بنده عشق ندارد به جهان سوداییاز خدا می طلبد، صحبت روشن رایی...