گفته بودی که بیایم ؛ چو به جان آیی تو من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی…
منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر! من از او گر بکشی جای دگر می نروم!
بهای وصل تو گر جان بُود خریدارم ...
اون یه دروغ گوئه ولی این قسمت بد قضیه نیست... قسمت بد اینه که من هنوز دوسش دارم.
توی 30 سالگی کم کم میفهمی که زندگی در مورد چیه... و از یه استراحت کوچیک لذت میبری !...
ز لبت نبات خیزد چو خنده برگشایی ...
اندوه شعر نیست اندوه آدمیست که شعر میگوید…......
گاهی وقتا اونایی که قایم میشن بیشتر از همه دلشون میخواد یکی پیداشون کنه
دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار.........
جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
بغیرِ عشق آوازِ دهل بود ، هر آوازی که در عالَم شنیدم ...
در فال غریبانه ى خود گشتم و دیدم جز خط سیاهى ته فنجان خبرى نیست...
در درون هر انسانی یک هنرمند نهفته وجود دارد
مٖرا چو آرزوی روی آن نگار آید چو بلبلم هوس نالههای زار آید
به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم میگذرد...
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مُهر به عالم سمر شود
ترسم به نامِ بوسه غارت کنم لبت را با عذرِ بی قراری ! این بهترین بهانه ...
سودای تو را بهانه ای بس باشد مستان....تو را ترانه ای بس باشد!
سودای تو را بهانه ای بس باشد مستان ِ تو را...ترانه ای بس باشد!
بگذار سرم را از پایِ خیال تو بردارم سنگین است خوابت درد می گیرد....
بی تو با مرگ عجب کشمکشے من کردم ...
تا گل روی تو دیدم، همه گلها خارند تا تو را یار گرفتم، همه خلق، اغیارند
یاد باد آنکه نَهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهرۀ ما پیدا بود...
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن...