یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی؟...
آنچه در یادش نماندهیاد ماست...
ز دیده... می روی اما... نمی روی از یاد......
درد آورست این که بفهمی دلبر ت عمریست هرشب به یاد دیگری در بسترت خواب است...
عطر موهایت در بادطعم چشمانت در یاد.....
زن میتواند چنان نفرت بیاموزد که دلبری را از یاد ببرد....
مثل خاراندن یک زخمپس از خوب شدن،یادیکعشقعذابیستکهلذتدارد...
یک نفس بی یاد جانان بر نمی آید مرا...
یاد آن شبکه دلش را به دلم داد بخیر......
یادم نمیکنی و ز یادم نمیروی !یادت بخیر یار فراموشکار من......
همچون تو نباشد به دلم یاد و نظر را...
عاقبت یک روز یک نفر می آید و تمام آن هایی که رفته اند را از یاد می برد...
در دیده من جمله خیالند و تو نقشیبر خاطر من جمله فراموش و تو یادی...
من یاد گرفتمآدما میرنحتی اگه هزار بارقول داده باشن که می مونن......
در رویاهایت جایی برایم باز کناینجا چیزیجز یادِ تو نیست ......
گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنمدیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را...
- تنها زندگی میکنی؟+ نه، یاد کسی با من است......
پدرمامشب افتاده به جانم تب یادتچه کنم...!؟...
چشم تو روى من غم زده شمشیر کشیدقلب من یاد تو افتاد فقط تیر کشید...
صافی آبمرا یاد تو انداخت رفیقدلت سبزلبب سرخچراغت روشن......
انگشتم را نخ بسته امتا به یاد آورمفراموشت نکرده ام......
از خواب چو بر خیزماول تو به یاد آیی...
با آنکه زِ ما هیچ زمان یاد نکردیای آنکه نرفتی دمی از یاد، کجایی ؟...
من در این خلوت خاموش سکوتاگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم...
نکند فکر کنی / در دل من یاد تو نیست...
با آن که رفته ایو مرا برده ای ز یادمیخواهمت هنوزو به جان دوست دارمت...
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم...
هواهای دو نفره را تنهایی قدم زدیمبا یاد کسانی که هوای مارا نداشتن...
هر چه می خواهی ببر/ اما مرا از یاد نه...
یاد ایامی که هر دم یاد ما بودی بخیر...
خدایا به فرشتگانت بسپار که لحظه لحظه نیایش خویش، دوستان مرا از یاد نبرند....
درسکوتی که دلت دست دعا باز نمودیاد ما باش که محتاج دعائیم هنوز...
چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی مانم...
از دل رودم یاد تو بیرون نه و هرگزلیلی رود از خاطر مجنون نه و هرگز...
می خواهم فراموشت کنماما این ماهماه هر شبتو را به یاد من می آورد...
ای من فدای چشم تویاد عزیزت از همه ی یادها جداست...