صبحها چشم به اخبار حوادث دارم تا ببینم که رسیده خبرِ چند نفر؟!
شبیه مرد عاشق پیشه ای بودم که از شهرش به دنبال طبابت رفت اما، شهریار آمد...
من فکر میکنم همهی دختران شهر فهمیدهاند جای تو را پُر نمیکنند
من همان آدم پر منطق بی احساسم... پس چرا آمدنت، حال مرا ریخت بهم؟
خیالى نیست دیگر دردهایم را نمى گویم به روى دردهاى کهنه ام تشدید بگذارید
این شعر، آخرین غزل من برای توست تقدیم شد به دار و ندارم، به هیچ کس... .
نگو که شب شده راحت بخواب، راحت نیست! که بی تو این دلِ تنگ و خراب راحت نیست
دیگر سکوتم از رضایت نیست، آخر قفلی که بستی بر دهانم، بیکلید است... .
. دشمن، خراب چشم تو را دست کم گرفت دارد تو را به خانه ی آباد میبرد... .
به جز تو قلب خودم را به هیچ کس نسِپردم تو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی...
تاریخ بیحضور تو یعنی دروغ محض هر سال بیست_و_هفتم_آبان جهنم است . .
اصلا دلت میآید از من دورتر باشی؟ از منظر نزدیک بنگر شوق و شورم را
صد بار به من گفت که دوری کنم از تو عقلی که نمیخواست دلم را بفریبم!
ربوده قلب مرا، مایه ی تعجب نیست اگر که کشف شود کهربا در آغوشت... .
از دستِ دل کلافهام، ایمانِ سست را اینقدر بیملاحظه ابراز میکند....
زن که باشی بیکلاهی هم برایت عار نیست شال خود را در عوض، هر روز قاضی میکنی!
خوب میداند که حال روزهایم خوب نیست کاش فکری هم به حال عشقِ هرجایی کند! .
عجیب بوی تو را میدهند دستانم _کسی که هیچ کسی مثل او مقدس نیست_
خیانت در امانت طبق حکم شرع جایز نیست امانت بودعشقم در وجودت، حیف؛ نامردی !
اینجا تمام حنجرهها لاف میزنند هرگز کسی هر آنچه که میگفت آن نبود
من با تمام روح و تنم عاشق تو اَم امّاقسم به صاحبِ قرآن تو نیستی!
به ظاهر ساکتم در سینه ام آتشفشان دارم...