شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
ترا، ای چرخ، بسیار آزمودمهمانی و همانی و همانی!...
بی تو تاریک نشستم، تو چراغ که شدی؟...
بر من این جا تو اگر عرضه کنی هشت بهشت ندهم دل به بهشت تو، که دیدار اینجاست...
چو دل در دیگری بستی نگاهش دار، من رفتم...
هزار دیده به روی تو ناظرند و تو خود نظر به روی کسی بر نمی کنی از ناز...
دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟...
صبرم از پای درآمد، تو مرا دست بگیر...
امشب از پیش من شیفته دل دور مرو نور چشم منی، ای چشم مرا نور،مرو...
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو، که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو...
جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟...
شب هجرانت ای دلبر! شب یلداست پنداریرخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری...
باد بهار می دمد و من ز یار دوربا غم نشسته دایم و از غمگسار دور...
دل تنگ خویشتن را به تو میدهم، نگارابپذیر تحفهٔ من، که عظیم تنگ دستم...
ای آنکه ز هِجر تو ندیدیم رهایی ؛باز آی که دل خسته شد از بارِ جدایی...
چو تو خنده بر گشایی زلبت نبات خیزد چو تو خنده بر گشایی...