یکشنبه , ۱۵ مهر ۱۴۰۳
نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشیدلم بی تو به جان آمد، بیا، تا جان من باشی...
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه منتن نیستی که جان دهم و وارهانمت...
ای جان جان جانم تو جان جان جانیبیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی...
در دستورِ زبانجان یک بخش است آن هم فدایِ تُ...
عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود،او که از جان خودت دوست ترش میداری...
من همه هیچ و تو همه جانی...
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم...
منشین با دو سه ابله ، که بمانی ز چنین رهتو ز مردان خدا جو ، صفتِ جان و جهان را...
عشق تو امید بخش جان من است...
ای غایب از نظر به خدا میسپارمتجانم بسوختی و به جان دوست دارمت...
شده جان بدهیجان ندهد؟دل بدهی،دل بکند؟...
بوسههارابهجانمناندازمرداینجنگتنبهتنهستم!...
اسمش را گذاشته امجانِ دلیعنی هم جان است و هم دلکار ما از عشق گذشتهیعنی هنوز برای احساسمان اسمی پیدا نشدهعجالتاً مال هم دیگر صدایمان کنید!...
بابا برای نان جان داد حالافرزند برای نان جان داد...
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو...
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد...
جان و جهانِ ما شدهکیست به او خبر دهد....
جان در قدمش کنمکه آرام دل است......
جان را ارزانی دارمتعمر شدن را بلدی...
ما برایش جان فدا کردیم و او با طعنه گفت:چیز دندان گیرِ مرغوبی نداری بیشتر؟...
دَر مَن بِدَمیمَن زِنده شَوَمیِک جان چه بُوَدصَد جانِ مَنی......
به هوایی که دهد مژده تو جان بدهم...
هم شاه منیهم جان منی...
مرهم جان من تویی...
تورا جون جان خود میدانمت...
بگو خیال تو شب هاکمی به رحم آیدقسم به جان عزیزت هنوز بیدارم...
معجزه زندگی منی تو عشق جان...
بر آنم گر تو باز آییکه در پایت کنم جانی......
عشق آن بغض عجیبی ستکه از دوری یارنیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد......
به عدالت دنیا!!مشکوکمدستانت دور اما... نفست جان من است......
پیشم نشین پیشم نشانای جان جانجانجان...
عشق آن بغض عجیبی ست که از دوری یارنیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد...
هم ماه منیهم جان منی...