شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی...
تنها شراب چشم خمار تو قادر استمیخانه را دوباره پر از مشتری کند...
آدمایی کهمدت زیادی تنها موندنبه شدت جذابن،چیزی مثل شراب چند ساله......
قرارمان فصل انگورشراب که شدم بیاتو جام بیاور من جانجام را خالی از جان کنهراسی نیست... فقط تو خوش باشهمین مرا کافیست......
مهتاب معلق مانددر پنجرهوقتی که منطق آسمانزمستان شدو اشک ماه یخ بستدر گرمی شراب...
چِل سال رنج و غُصه کشیدیم و عاقبتتَدبیر ما به دست شَراب دو ساله بود...
کنارمگذاشتیکهتلخمکنی؟شرابیشدمنابی،حسرتبکش...
دهنم تلخ شد از بی شکری ، بی عسلی !تو شرابی و تویی قندِ مکرر ، جانا !...
دوای درد ما اشک است...آری اشک....آری اشکشراب آورده ام، بنشین برادر! استکانت کو؟...
میگن رفیق هم مثل شراب ، کهنه اش یه چیز دیگه ست...
گنجایش دیگری ندارد دل منهمچون قدح شراب لبریز توام...
پای سیبدرون ویترینشرابِ کهنه...
دستِ شرابدر کار بودلب های او سیب...
شراب/روی پا ایستاد/برای چشم هایتو/نه خدا خوابید/نه من...
پیمانه را به دست اجلبسپرو بروای زندگی شراب تو مستم نمی کند...