شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
تنها شراب چشم خمار تو قادر است میخانه را دوباره پر از مشتری کند
آدمایی که مدت زیادی تنها موندن به شدت جذابن، چیزی مثل شراب چند ساله...
قرارمان فصل انگور شراب که شدم بیا تو جام بیاور من جان جام را خالی از جان کن هراسی نیست... فقط تو خوش باش همین مرا کافیست...
مهتاب معلق ماند در پنجره وقتی که منطق آسمان زمستان شد و اشک ماه یخ بست در گرمی شراب
چِل سال رنج و غُصه کشیدیم و عاقبت تَدبیر ما به دست شَراب دو ساله بود
کنارمگذاشتی کهتلخمکنی؟ شرابیشدمنابی،حسرتبکش
دهنم تلخ شد از بی شکری ، بی عسلی ! تو شرابی و تویی قندِ مکرر ، جانا !
دوای درد ما اشک است...آری اشک....آری اشک شراب آورده ام، بنشین برادر! استکانت کو؟
میگن رفیق هم مثل شراب ، کهنه اش یه چیز دیگه ست
گنجایش دیگری ندارد دل من همچون قدح شراب لبریز توام
پای سیب درون ویترین شرابِ کهنه
دستِ شراب در کار بود لب های او سیب
شراب/روی پا ایستاد/برای چشم هایتو/نه خدا خوابید/نه من
پیمانه را به دست اجل بسپرو برو ای زندگی شراب تو مستم نمی کند