کوتاه شعر سپید
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کوتاه شعر سپید
باز؛
دیدم مرگِ یک پنجره را
ناگَه از خواب پریدم؛
باران آمد.
می آیی؛
شهر با تمام هرچه که هست، می رود!
سلام می دهی؛
هفت «سین» می روید از «حال» پنجره ها!
صدایم می زنی؛
اسمم ترانه می شود بر لب کودکان گل فروش!
می خندی؛
هزار دختر،
از کوچه تا آفتاب می رقصند!
مرا می بوسی؛
و شاعر می شوم!...
پنجره ی چشم هایت را
هرروز صبح
با بوسه وا می کنم
به خورشید!
تا عشق بتابی...
زیبای من!
🟦 سیامک عشقعلی
قطار تو را می برد
و من در هیچ ایستگاهی پیاده نمی شوم!
چه در ذهنم اردیبهشت را هرروز باتو قدم بزنم
چه در همین لحظه
همین جا
ببوسمت و زیبا شوی!
در هر صورت
عشق مقصدی ندارد جز باتو بودن...
سیامک عشقعلی
طایفه جهل
این طایفه جز جهل ندارند نشانی
جز فاجعه و درد ندارند مرامی
اینان که چنین غرق تماشای سکوتند
در جامعه جز فقر ندارند پیامی
حسن سهرابی sohrabipoen
بی وفا
بی وفا غم در دل و دینم گذاشت
گریه هادر چشم رنگینم گذاشت
آنهمه مهر و وفا کردم ولی
دشنه ها در قلب خونینم گذاشت
حسن سهرابی