ز رفتن تو من از عمر بی نصیب شدم سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم
چه غم که شانه ی امنی برای هق هق نیست برای ما که غریبیم چاره بسیار است!
غروب بود و من و تو غریب ، وقت وداع صدای هق هق من بود و گریه کردن تو
گرگ ها همراه و انسان ها غریب با که باید گفت این حال عجیب؟
محبوب من غریب منم که چشم هایم به جمال مبارک تان روشن نمیشود ...
چه غریب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری
سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم
برو که مثل همیشه سپردمت به خدا منم که مثل همیشه غریب می مانم
من دلم پیشِ غریبی ست که نامش وطن است
سفر تو کردی و من در وطن غریب شدم...!
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
به زنده بودن من نام زندگی مگذار که این غریب فقط رنجِ زندگانی برد
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی من چه گویم که غریب است دلم در وطنم...
یک تن نیافتیم که بفهمد زبان ما همشهریاند مردم وُ ما در میانْ غریب!
بیرون از پیله ی خود راه گم کرده بود پروانه ی غریب