مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
او دختری زیباست ساده و راستگو و «پرنده» ای غمگین و عاشق در قلبش پنهان است!
اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی
.دوست دارم ولی... با ترس و پنهانی! که پنهان کردن یک عشق یعنی اوجِ ویرانی
هر زنی لابه لای موهایش مردی را پنهان کرده است هر وقت یک زن را قیچی به دست دیدی بدان عزادار مردی ست که موهایش را شانه میزد..
گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست
مینویسم/ تا / بپرم از روی/ باد٬ حرامزاده/ که پنهان شده است/ لابه لای نی زار سر٬ راه/ باد دستم را میگیرد.
دسته کردم/شعر را/نقطه،سوال را پشت خانه پنهان کردم
چطور می شود قلبی را پنهان کرد که این همه عاشق است ...
ای نیمهی پنهان من! دوری ولی نزدیک با روح خود تسخیر کن جسم شرورم را
سراسر نام ها را گشته ام و نام تورا پنهان کردم.... میدانم شبی تاریک در پی است و من به چراغ نامت محتاجم...
سه چیز زمانِ زیادی پنهان نخواهد ماند : - خورشید - ماه - حقیقت
من ترسیدم و راز دوست داشتنت را مثل جنازه ای که هنوز گرم است در خاک باغچه پنهان کردم...
هیچ میدانی که من در قلب خویش نقشی از عشق تو پنهان داشتم؟
ناله را هر چند می خواهم که پنهان بر کشم سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن