دلیل می خواهد زنده بودن تو بهترین دلیل نفس کشیدنی من ماهی دلتنگ تنگم تو دریا به دریا جانم می دهی.
می دانم! رفته ای و دیگر بر نخواهی گشت اما همیشه گوشه ی چشمانم غرق در نبودنت هست ای پدر.
برف می بارد دانه دانه بر دلم حجم غم می بارد آسمان تاریک پنجره دلمرده هیچ عابری نیست سرشاخه های پیچک خیال تنیده بر دیوار تنهایی گنجشکِ دل پوسید در این زندان برف می بارد برف می بارد کوه صبرم لباس ماتم می پوشد راه بند دلیل بی راه آمد...
به پاییز خواهم گفت! چه پریشانم از دلتنگی این همه غروب ِ تنیده به تن بی قراری چه سخت است قدم در راه بی بازگشت بگذاری به پاییز خواهم گفت! راس ساعت دوست داشتن من آمدم، امّا باز هم باز گشتم دست خالی به پاییز خواهم گفت!
به هواخواهی این پاییز من دم به هر ساعت لب پنحره را می بوسم آسمان هم ابری هوایش دلگیر است هر دو پی گمشده هایمان کوچه به کوچه می گردیم او سر شاخه هایش من چشمانم خیس است.
موسیقی آغوشت آرامش آسمانی تا بی نهایت آبی ست بال در بال شدن با تو در لاجورد عالی عشق چه رویای زیبائی ست :)
هر شب خواب می بینم ستاره ها دورتر زمین ناموزون سکوت مطلق آهسته دست می کشم بر خیالم شکر خدا تُو هنوز از فکرم نرفته ای.
.من همیشه روئیایی می بینم در آیبنه ی این خاک رنگی پُر از نور و هیاهو ی پیچیده در افلاک تک به تک می شمارم ستاره هایم را شاید بیاید تا تکیه کند تن خسته ام بر آن دیوار.
از عشق سخن می گویم از دلتنگی های دیوانه وار حرف زندهای بریده، بریده با دیوار آرزوهای محال و بی شمار با تُو سخن می گویم آنچه تُو را نیست از آن هیچ نشان. .
کاش! حرفی می زدی آدمی به گفتگوی آدمها نیاز دارد به نشستن و چشم در چشم دوختن چایی را در دست بگیر آتش هنوز روشن است هر چه دلت می خواهد بگو کاش! حرفی می زدی من کنار تُو نشسته ام لب بگشا آدمی به آدمی زنده است اینجا شعله...
باز نخواهم گشت حتی اگر خودم را فراموش کرده باشم آنجا فرجامی برای عشق نبود.
کجا گُمت کردم؟! حوالی بهشت! یا خود جهنم دقیقا یادم نیست خودت بگو...
غربت آن است من تُو را تا آخرین روزهای نفس کشیدنم تصور کنم امّا تُو چند قدم هم برنداری به سراغم. . .
برای تنهایی هر شبم قصه ها می بافم کجاست شهرزاده ام؟ می خواهم تا خود صبح تک به تک دلتنگی هایم را بخواند _ تا من یک شب آسوده بخوابم.