یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
بازآ که در فراق توچشم امیدوار... چون گوش روزه دار "بر الله اکبر است...!"...
تو همان جرعه ی آبی که نشد وقت سحربزنم لب به تو و زود اذان را گفتند...
باز ماه رمضان آمد و بر بام فلکمی زندبانگ منادی که گنهکار کجاست؟حلول ماه مبارک رمضان مبارک...
پنجشنبه استو عطر خواستنت دوباره گیج میکند ثانیه هاے بیقرار راتو کجاے جهانی اے نزدیک ترین دور که من مدتهاست پنجشنبه را به انتظار نشسته امو سهم چشمانم همیشه بی خبریست.......
شکوفایی تمدن بشربرآیند ایده های مهندسین تلاشگر استسوم اردیبهشت روز معماری مبارک...
یک اردیبهشتى تمام تار و پودش از عشق بافته شده و بهشتى ترین محبت ها را در قلبت مى کارد.سایه حواسش هیچ وقت از سرت کم نمى شود و تا پاى جان امانتدار احساس زیباى شماست. قلب هاى زیباى بهار تولدتان مبارک...
ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید هزار سال پس از مرگ وی گرش بویییکم اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی گرامی باد...
سفره هفت سینم را می چینم تا بهار را در اردی بهشت تحویل بگیرم...آغاز سال جدید من از اردی بهشت است...اردی بهشتی که نه مانند فروردین زمستانی است و نه مانند خرداد تابستانی...ماهی ست خالص و خاص در قلب بهار بدون هیچ گرایشی...و این است اعتدالی ترین بهار.........
یاد ایام قشنگی که گذشت،کنج قلبم گرم است!آرزویم همه سرسبزی توست،تن تو سالم و روحت شاداب،آنچه شایسته توست خواهانم،دل یکدانه ی تو سبز و بهاریروزگارت خوش باد…عزیزم یک سال دیگر از بدنیا آمدن تو گذشتو امیدوارم بهترین سال عمرت را پیش رو داشته باشیتولدت مبارک...
حوالی اردیبهشتبوی بهشت می آیدعطرشکوفه ها و خاک باران خوردههوش از سر رهگذران شهر پرانده...بهار شوخی بردار نیستهمه را عاشق می کند......
دلم برای "تو" تنگ استبرای باران...برای گام برداشتن در خیابانخسته ام از اسارتاز قرنطینه...خسته ام ازین دقایق بیجاندلم آزادی می خواهدشوق می خواهدزندگی می خواهد.!...
جمعه ها دلگیر نیستشاید دلمان پیش کسی هست که نیست...
عاشقم…..اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،تو کجا ؟کوچه کجا ؟پنجره ی باز کجا ؟من کجا ؟عشق کجا؟طاقتِ آغاز کجا ؟تو به لبخند و نگاهی ،منِ دلداده به آهی ،بنشستیمتو در قلب ومنِ خسته به چاهی……گُنه از کیست ؟از آن پنجره ی باز ؟از آن لحظه ی آغاز ؟از آن چشمِ گنه کار ؟از آن لحظه ی دیدار ؟کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،همه بر دوش بگیرمجای آن یک شب مهتاب ،تو را تنگ د...
پنجشنبه ات بخیرکُجایی؟! چِه میکنی؟! اینجا شلوغ کرده خیالَتدرونِ من... ....
“و مردم در خانه های ماندند:و کتاب خواندندو شنیدندو استراحت کردندو ورزش کردندو بازی کردند و به هنر پرداختندو راه های تازه ای از بودن را آموختند.و متوقف شدند و عمیق تر گوش دادندبرخی مراقبه کردند، برخی دعا کردندبرخی با سایه هایشان ملاقات کردند. و مردم شروع کردند به تفکراتی متفاوتو مردم شفا یافتند.و در غیاب مردمانی که به روش های جاهلانه، خطرناک، بی معنیو بی رحمانه زندگی می کردندزمین شروع کرد به شفایافتن. و زمانی که خطر برط...
فروردین دارد تمام می شود...اولین باران بهار را که نبوده ای ...خودت را به اولین شکوفه ی اردیبهشت برسانمی دانی که اردیبهشت بی تو بهشت نمیشود ....
سختی تمام می شوددنیا آرام می گیردو آن روز من تو را خواهم بوسید......
فصل بهار و ماه اول آن همیشه برایم زیبا و دلنشین هست. بهار برایم الوان و رنگین است، سرشار از رنگ های زیباست. بهار برایم یعنی عید، یعنی نوروز، یعنی زندگی و تولد! و چه تولدی زیباتر از میلاد تو، که دنیا از پنجره چشمان تو پر از زیبایی ست و از سایه بان مژگانت، مهر و خوبی میریزد. بهار همیشه برایم با حضور تو معنا می شود همسر عزیزم، تولدت مبارک...
مرده ها بیشتر از زنده ها گل دریافت می کنند چون که افسوس قوی تر از قدرشناسی است....
اگر در شهر پیچیده ، هراسِ مرگ باکی نیستپرستارم وَ جانم را برایِ تو سپر کردم...
با اطمینان به مسیر رویاهایت برو. زندگی یی را دنبال کن که تصورش را کرده ای....
آقا تو کجایی؟؟دلمان تنگ شده امسال تولدت، خودت بودی کاشمیلاد منجی عالم بشریت مبارک باد...
تو بادبادک بازیگوشی بودیکه با دنباله ی عطرشهر روزاز خیابان نوجوانی ام می گذشتو منکودکی که می دویدمی دوید،می دوید و نمی رسید.کودکی که موهایش جوگندمی شدند،اما هرگز نخواست بزرگ شودچرا که بزرگ شدن،فراموش کردن تو بود.من کودکی بودم که تمام عمرمی دوید ودست تکان می داد،برای بادبادکیکه با بادها می رقصید،و او را نمی دید....
بیایید همه با هم قراری بگذاریم ؛اینکه امسال ، به جز مهربانی و لبخندهایِ جانانه ؛چیزی برایِ دلهایِ خسته ی هم نداشته باشیم ...نسلِ ما ، همدلی می خواهد ،نسلِ ما ، امید می خواهد ...کمی همدل باشیم و برای دلهایِ همدیگر ، نویدبخشِ اتفاقاتِ خوب ...دارم چراغِ ذهن و جانِ این مردم را می بینم که دانه دانه شب های سیاهمان را روشن می کند ...دل من هم روشن است ؛امسال ،سالِ خوبی خواهد بود ... ...
کشیده ای چله کمان جانبه آخرین نفسکه آرش وارحدود بی حدود انسانیت رادوباره ترسیم کنی...
قرنطینه ات کرده ام در صندوقچه ی دلتنگی هایم!بحران ندیدنت که تمام شوداجازه ی در آغوش گرفتنت را میدهی؟!...
زندگی کن، شاد باش، و کمک کن که دیگران هم همینطور باشند....
سرنوشت را باید از سر نوشتشاید این بار کمی بهتر نوشتعاشقی را غرقِ در باور نوشتغُصه ها را قِصه ای دیگر نوشتاز کجا این باور آمد که گفتگر رَود سَر برنگردد سرنوشتگل بکاریم از دل گِل گُل بَرآریمدر زمستان در بهاران زیرِ بارانگل بکاریم گر بخواهیم گر نخواهیمباغبانِ روزگاریم سرنوشت را باید از سر نوشتشاید این بار کمی بهتر نوشتعاشقی را غرقِ در باور نوشتغُصه ها را قِصه ای دیگر نوشتاز کجا این باور آمد که گفتگر رَ...
تا الانچهل و چند هزارهٔ هول آور استکسی نمی داندمن در انفرادیِ این دیوارهاچه می کنم،زنده ام، مرده ام، بریده ام،یا باز مثل همیشههمان آرامِ آهستهٔ دریا وخاموشِ بی دلیلِ بارانم.عجیب تر اینکهچرا هیچ فرقی میانِ جمعهبا سه شنبهٔ پس فردا نیست؟!سه شنبه که پس فردا نیست!الان چهل و چند هزارهٔ هول آور استدر به روی خود بسته ام،خسته ام.دلمبرای دست دادن با نزدیک ترین همسایهتنگ است،دلم برای دیدنِ ناگهانی یک دوست،رو بوسی ت...
اگر کسی در مراسم خاکسپاری من چهره ای غمگین داشته باشد، دیگر هرگز با او حرف نخواهم زد....
فصلِ نو منتظر ماست چو در خانه بمانیمبا سایه ی این درد بجنگیم و شجاعانه بمانیمسرتاسر این حبس غروری ست پر از مابا ماست که آرام برقصیم و قرنطینه بمانیمامید به روز است در این هجمه ی بی رحمچون نقشه ی صیاد عیان استدر لانه بمانیماینک که در این بخت به یک نقطه رسیدیمپیوند جهان را بِستاییم و صمیمانه بمانیمبدرود که گفتیم بر این حَصرِ روان کُششاهانه بخندیم، ببوسیم وبه شکرانه بمانیم....
امسال ما به دشت و بیابان نمی رویم با دیگ آش رشته لواسان نمی رویمبا سبزه مان به پارک و خیابان نمی رویم حتی به جمع خوب عزیزان نمی رویمدر خانه ایم که حال همه خوب تر شوداین سیزده به خیر و سلامت بدر شودسیزده بدر مبارک ...الھی در پناهِ پروردگاربلا از تمامیِ عالم بدور باشد و…با خانه ماندن مان...همه...شاد و سلامت باشیم…...
گره می زنم سبزه ھاتا بماند عاشقی در اینجاو قسمت را به رود می سپارم گفته باشم منتظر باش!به تو می رسدھمه چیزم مال تو ست حتی من برای تو...سیزده را به در کردمتا نحسی میان من و تو بدرود بگویدمثل سبزه بر زندگیم سبز باشکه با تو ھمیشه بھار است برایم عیدی می آورد...کنارم باش! تو که باشی ، ھیچ روزی نحس نیست......
بی خیال آیین سیزده بدرمدتھاستگره زدم دلم را به دستتتا دستی توان جدا کردنش نباشد...
آرزوھایت رابه دلم گره بزننکند دیر بیایی وسیزده بدر شود...
هم وطنان، بگذاریددر این ساعات رنج روحیجشن بزرگ بهار را از حبسبه شما شادباش بگویم!همه چیز آرام و قرار می گیرد،همه چیز می گذرد،غم ها و نگرانی ها رفع می شوند،راه ها دوباره هم وار می شوندو باغ، هم چون گذشته، شکوفا خواهد شد.از عقل یاری مى طلبیم،بیماری را با قدرت دانش می زداییمو روزگار تجربه های دشوار رادر هیأت یک خانواده پشت سر می گذاریم.ما پالوده تر و عاقل تر خواهیم شد،تسلیم تاریکی و ترس نمی شویم،بلکه جان تازه ای ...
بر آن فانوس که ش دستی نیفروختبر آن دوکی که بر رَف بی صدا ماندبر آن آیینه ی زنگار بستهبر آن گهواره که ش دستی نجنباندبر آن حلقه که کس بر در نکوبیدبر آن در که ش کسی نگشود دیگربر آن پله که بر جا مانده خاموشکس اش ننهاده دیری پای بر سر بهارِ منتظر بی مصرف افتاد!به هر بامی درنگی کرد و بگذشتبه هر کویی صدایی کرد و اِستادولی نامد جواب از قریه، نز دشت.نه دود از کومه یی برخاست در دهنه چوپانی به صحرا دَم به نی دادنه گُل رویید، نه ز...
امروز به پایان می رسداز فردا برایم چیزی نگومن نمی گویم فردا روز دیگریستفقط می گویمتو روز دیگری هستیتو فرداییهمان که باید بخاطرش زنده بمانم......
قمری های بی خیال هم فهمیده اندفروردین است ،اما آشیانه ها را باد خواهد برد.خیالی نیست!بنفشه های کوهی هم فهمیده اندفروردین است،اما آفتاب تنبل ِ دامنه را باد خواهد برد.خیالی نیست!... همه اینها درستاما بهار ِ سفر کرده ی ما کی بر می گردد؟واقعاً خیالی نیست!؟...
.صدای قدم هایِ دخترک زیبارو عروس فصل هانزدیک و نزدیکتر می شودبهار جانامسال ملایم تر باشکه خشمبرازنده ی شکوفه هایِ گیلاس و سیب نیستبرایمان فقط از خوشبختی بگو!...
من روز نخست فروردین فرمان یافته امشناسنامه ام صادره از اقلیم سپیده دم است،محل تولدم حلول ترانه در توفان هاست.از مادر به ماه می رسماز پدر به پروانه های پاییزی.من از این جهان چاره ناپذیرهیچ بهره ای نبرده ام جز کلمات روشنیکه عشق را دوست می دارندکه آدمی را دوست می دارندکه دوست می دارند را دوست می دارند.حالا اگر ممکن استمرا به عنوان پرستار ماه و پروانهقبولم کنید....معرف یک لاقبای من...
خورشید رااز کمد قدیمی این شهربیرون خواهیم کشیدتکه های خورشیدبر سر و گردن ات ای دوستتا روز را ببینیروز نو سال نومبارک...
هر لحظه دلم را غمِ یک حادثه لرزاندسالِ نود و درد عجب سال بدی بود ... ....
ای آتش هورمزد؛ پیوسته افروخته باش در این خانه، روشن باش در این خانه، فروزان باش در این خانه تا دیر زمان، تا رستاخیز بزرگ و نیک.ارزانی ده به ما ای آتش هورمزد، رامش آسوده، روزیِ آسوده، زندگی آسوده، رامش فراوان، روزی فراوان، پارسایی کامل.ای رهاننده از سختی ها، نیک گردان خانه ی مرا، ده مرا، شهر مرا، کشور مرا و سرافرازی های میهن مرا...چهارشنبه سوری این سنت اجدادی خجسته باد،جان وروح تان سرشار از گرمای آتش اهورایی...
آخرش روزی بهار خنده هامان می رسد پس بیا با عشق فصل بغضمان را رد کنیم...
خدای خوبم!در آستانه ی سال جدیدی ایستاده ایم،به مردم کشورم کمک کن،دستی به سر و گوش زندگی شان بکش،دردهایشان را درمان باش و دل هایشان را از همیشه شادتر کن...کاری کن که سال جدید برایمان،سال اتفاقات خوب باشد،بادهای بهاری،گرد امید و تعهد و عشق را همه جا پخش کنند و ابرها،همدلی، عافیت و مهربانی بر سر این مردم ببارند، آن قدر که انسانیت جانی دوباره بگیرد.کاری کن که سال پیش رو بهترین سال زندگی مان شود،سالی که تنها اشک جاری از چشم ها اشک شوق باشد،س...
اسفند یعنی؛شاهکار نقاشی خداوند، روی زمینیعنی ترسیم یک تابلو با جوهر عشقیعنی کشیدن رنگین کمان در یک شهر خاکسترییعنی لحظه ی زیبای تولد یک شکوفه در برف...
برای سال نو آماده می شوم...با هر چه که در خانه هست هفت سینمی گسترانم... حتی اگر به هفت هم نرسد با ظرف های خالی از سین،عید را بر پا میکنم...تا سلامتی را در خانه نگه دارم...از عشق در دلم مراقبت...امید و آرزوهایم را در ذهن مرور...و این چنین به استقبال روزگار نومی روم......
فرمانده ی قلب عاشق منامیدم را از برق چشمانت می گیرم و نگاه مهربانت روزهای خوش آینده را نوید می دهد.من خوشبخت ترین زن جهانم چون مردی مثل تو دارم.تولدت مبارک فرمانده...
صدای پای فروردین می آیدنوروز هزار ساله در راه استدر آستانه ی فرا رسیدن سال نو و بهار دل انگیز طبیعتسلامتی،شادکامی و بهروزیتان را از درگاه ایزد منان آرزومندم...