سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
می خواهمت آنگونه ڪه حواسیبش را چید......
سیب در دستانتچیده!بوییده!تاوان طرد شدنم را چشیدهام....
یک عدد سیب کجا این همه تبعید کجا!...
تو درخت خوب منظر ، همه میوهای ولیکن چه کنم به دست کوته که نمیرسد به سیبت...
لبخند تو را چند صباحی است ندیدم: یکبار دگر خانه ات اباد بگو : سیب…!...
دریغ از یک سیبهمه را گاز زدندگناه...
خدایا سیب خوردیمسیب زمینی سرخ کرده هاتو که نخوردیم فدات شم...
عطر سیبزیر درختقلیان...
لا به لا سیبهم ترش هم شیرین دفتر شاعر...
دستِ شرابدر کار بودلب های او سیب...
سیب بهانه بود*حوا*می خواست آزاد باشد......