پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از من برای تو شاید تصویری گنگ مانده باشد و از تو برای من ردپایی دردناک در روحم هنوز جای پاهایت درد می کند و تا وقتی این درد با من است باور می کنم که زنده امسازهای آبی -سولماز رضایی...
از سنگسار دردهای بی شمارمدیگر به پایان آمد آرام و قرارمبغض قلم لبریز شد از حسرتی کهشد عاقبت گل واژه بر سنگ مزارم«بهزاد غدیری»...
درد آدمها دو نوع است یکی پنهان و خفی و دیگری آشکارا برای هر درد آشکار می شود گریست ،جهان را به هم دردی فراخواند و توسط دیگران درک شد امان از دردی که حتی نمی توانی آن را به زبان بیاوری و این درد خفی است که زنده زنده تو را می کشدسولماز رضایی...
درد تنها از جسم برنمی خیزد گاهی روح درد میکشد روحی که صبور باشد بزرگ می شود و به بالا می رود روح بی تاب ،بی طاقت می شود و چون جسم متلاشی می گردد شکستن روح ورود به سرزمین حیرانی و سرگردانیست پس هر سرگردان و حیرت زده ای را که دیدی به احترام از او گذر کن که او روحی زخمی و درد کشیده استسولماز رضایی...
می دانی عشق درد دارد عشق خیلی سنگین است از بس سنگین است هم شانه ات را خم می کند هم قلبت را فشرده و من خیلی درد دارمسولماز رضایی...
پزشک نیستم اما...لا به لای گیسوانت ،نسخه ی تمام دردهایم را پیچیدم.«بهزاد غدیری»...
درد آدما رو عوض میکنه؛باعث میشه کمتر اعتماد کنی...دیرتراعتماد کنی....دور قلبتو خط بکشی و با منطق جلو بری!:)رهایی در آسمان نوشت!♡︎✍🏼(فاطمه محمدی)بدون اسمم کپی نشه⛔...
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شد؟من به این دردِ پُر ابهام دچارم هر شب...
قلب ها بشکست و درد عاشقان از حد گذشتسالهای انتظاری بر من و تو بد گذشتگریه کردم ناله کردم حلقه بر هر در زدمسنگ سنگ کلبه کنعان خود بر سر زدمشرح دردم را فقط دیوان به دیوان داده امزندگی را در درون این قفس جان داده امچشمه ها خشکید و دریا خستگی را دم گرفتآسمان افسانه ما را بدست کم گرفتجام ها جوشی ندارد عشق آغوشی نداردبر من و بر ناله هایم هیچکس گوشی نداردوای از آن روزی که یار از یار می ترسدعاشق از لحظه دیدار می ترسدچه...
من او را چون پیامبر عشق می دانستم اما او برایم سوره درد نازل می کردارس آرامی...
درد آن است نشود آنچه که هستی باشی...
چقدر بی بهانه نشستیم و شکستیم و ز درد دل گریستیم.؛چقدر بی رحمانه ندیدیم و شنیدیم و ز درد دل قضاوت کردیم.؛چقدر عاشقانه نوشتیم و سرودیم و دلی عاشق بنا کردیم.؛چقدر آزادانه دلی خون و سیاه کردیم.؛چقدر زیرکانه چهره بازی کردیم.؛و چقدر، چقدر هایی که چقدر درد به دنبال دارند...مبینا سایه وند...
مال خوده من باش دلتو بسپار به دلم قلبمو میدم جاش بدجوری میخوامت غیرمن هرکی که گفت دوستدارم گوش ندهبه حرفاشمال خوده من باش!!!...
درد دل را کس نمیداند چو غم درد قلب را کس نمیداند چو زخم آن یکی دردست و درمانش تویی آن یکی اشک است و چشمانش تویی این یکی دیگر ندارد طاقتی درد هجران شد برایش عادتی شمع و گل پروانه گردان دورشان دیگری رفت بی خبر شد باز بی نام و نشان پس دگر این را نگویم عاشقی چون همش دردست و هی آشفتگیمبینا سایه وند...
از آسمان باران میبارید و او اشک میریخت... آب میشد میان رفت و آمد انسان هایی ک توجهی ب او نمیکردند... آب میشد و صدایش بلند نمیشد.. کسی نگاهش هم نمیکرد.. دستهایش خشک شده بود.. پاهایش بی حس.. نگاهش قفل شده بود ب یک سمت.. همان سمتی ک دخترک کوچکی ب آن سمت رفته بود.. همان دخترکی ک کلاه و شال گردنش را ب او داده بود.. ب دستانش نگاه کرد.. همان چوب های خشک ک ب جای دست برایش گذاشته بودند.. بینی هویجی اش بی حس بود.. دهانش.. با دهان ...
فقط اشک ریختن را دلیل ناراحتی ندانید.. فقط اشک ریختن را دلیل درد داشتن ندانید.. فقط گریه را نشان درد ندانید.. گاهی باید ب عمق چشمان یکدیگر نگاه کنیم! چشم ها فریادهایی در سکوت دارند... فریاد هایی ک ب جای شنیده شدن فقط باید دیده شوند.. صدایشان را با چشم میشود شنید... ب چشم های یکدیگر نگاه کنید... شاید درمان درد یکدیگر بودید... نویسنده: vafa \وفا\...
چه تلخ است علاقه ای که عادت شود...عادتی که باور شود...باوری که خاطر شود...و خاطره ای که درد شود......
دردیست در دلم که دوایش نگاه توستدردا که درد هست و دوا نیست، بگذریمابری که می گذشت به آهنگ گریه گفت:دنیا مکان «ماندن» ما نیست، «بگذریم...!...
نه خس خس مستانهنه سرفه های هموارههبوط نیست برای منشبانه های بسیاریچه درد ها رجوع کرده.به دست های گدایی هبوط می کند هر دم مهر و وفای خدایت! مرض های من بد نیست... فقط کمی درد دارم... نمانده در بدن جانی. درون من میخوابد... مگر هوا اسیر شود. تا خود هوایی شوم چه خواب راحتی دارم! سهراب پورمحمدرضا...
درد اینجاست که درد رانمی شود به هیچ کسحالی کرد..!...
چجوری بهش فکر نکنم؟من مثل ادمیم که یه جایی از بدنش درد میکنهاون مگه میتونه به دردش فکر نکنه،که من بخوام به تویی که بند بند وجودم واست درد میکنه فکر نکنم؟...
☔️♡↻ تا حالا به این جمله ی (دردت به جونم) دقت کردین؟! واقعا اگه از عمق وجود گفته بشه... دردارو کم میکنه به جونیکی دیگه انتقالش میده :) ♡نویسنده: ریحانه غلامی...
میدونی چرا دیوونه ها میرن تیمارستان برای اینکه نتونستن درداشونو تحمل کنن خودشونو زدن به دیوونگی بعد عادت کردن اما الان یادشون نمیاد چه دردی دارن فقط میدونن درد الانشون دیونه بودنه شاید ادمی که دردش خیلیه و تحمل کرده تا ادمی که از دردش روانی شده بهتر باشه ولی دیوونه شدن بهتر از اینه که خودتو به عاقل بودن بزنی...
دیوانگی اخ چه حس عجیبی است وقتی جوانی اما دلت پیر وقتی میخندی اما پر از بغض درد ما عشق و عاشقی نیست درد ما دوری از یار نیست کاش درد ما فراق یار بود درد ما اگر گفتنی بود که دیوانه نمی شدیم درد ما کاش فقط کمی سخت نبوداین دیوانگان از درد عاجز شدن نفهمیدن چه شد اما بیمار شدند تا که آمدیم شاد باشیم روزگار خندید و بر سرمان آوار شد تا آمدیم حرف بزنیم سیل مشت ها طرفمان پرتاپ شد تا آمدیم درمان شویم ولی درد بی درمان شدیم فهمیدیم درد ...
گفتی اَم درد تو عشق است، دوا نتوان کرددردم از توست، دوا از تو، چرا نتوان کرد؟...
خون من می جوشد و لبریزِ غیرت می شودوقتی از حُسنت میان جمع صحبت می شودبی قرارم مثل سربازی که در خط نبرد با خشاب خالی اش تسلیم قسمت می شود هیچ دردی بدتر از افتادن یک مرد نیستبی تو افتادن برایم دارد عادت می شوددست هایم را بگیر ای هاجر دورانِ من!این پیمبر بی تو کی راضی به هجرت می شوددست هایم را بگیر و خط بزن با دست خودغصه هایی را که هی اسباب زحمت می شود...
سخت این نیست که دشمن سر دارت بزندسخت این است که معشوقه کنارت بزندهیچ تا حال شده حرف دلت را بزنی!او به تو تهمت بیجای جسارت بزندهیچ دیدی که کسی آمده باشد از راهبنشیند به دلت دست به غارت بزندهیچ تا حال شده عشق...خودش را ببردآتشی بر همه ی دار و ندارت بزند!آه یعنی به یکی جان بدهی اما اوپای نامت الکی مهر حقارت بزندشوق: یعنی که بخواهی نرود از پیشتدرد: یعنی که فقط حرف اسارت بزندعشق: یعنی که سرت را به فدایش بکنیسوز: ی...
نباشی سال و ماه درد دارهتمام لحظه هایم درد دارهغمت آتش بزد دشت دلم سوختچه خاکستر که دودم درد دارهعجب زخم عمیقی در دلم هستکه امواج نگاهم درد دارهنصیحت ها کردنم همسایه هاکه این زخم زبان ها درد دارهخدا خود این دل عاشق به ما دادخدایی شدن دل درد داره...
بعضی دردها هم هستکه خاص خود آدمهدردهایی که نمیشه به کسی گفتاصلا هر چقدر هم در موردش حرف بزنیبی فایدست و از تلخیش کم نمیشهچون کسی نمیتونه درکش کنهمگه اینکه تجربه کرده باشهدردهایی که مغز استخون آدم و میسوزونه...دردهاییکه شب ها تا صبح بیدار نگهت میدارهو روزهات و کلا داغون میکنه...دردهایی که هربار میاد سراغتتپش های قلبت میشهآزار دهنده ترین صدایی که تا حالا شنیدی....دردهایی که واقعااز درون آدم و میکشهو ذره ذره آبت میک...
زمان هیچ گاه دردی را درمان نکرده...این ما هستیم که به مرور به درد ها عادت می کنیم...!گابریل گارسیا مارکز پاییز پدرسالار...
شنیدم از لب شعرم که رفته ای،یار همیشگی امرفتی و شرح این همه دلتنگی راباکه بگویم ای همدم بی کسی امهوای دلم ابری ست پراز حسرتمای بغض ،ای رفیق تنهای امخیال ندیدنت ای حسرت چشمانمرسانده درد را به استخوانم ،می دانی ام،؟نغمه سادات قاسمی (یلدا)...
یا نوردنیا دنیا آرزو در دلت پرورده ای ؛که دنیا برایت گل بکارد ؟!؛هرگزدنیا را آنگونه شناختم که جز درد ؛هدیه ای ندارد برای دل های بی آزاربا دلت راه نمی آید ؛ حتی اگر تو ؛قدم به قدم همراهش شویگر طالب آرامشی ؛همقدم آسمان شوآسمان آغوشش از دریا آبی تر استو نرم تر و زلال ترپس در آبی آسمان غرق شدن ؛را بیاموز پریناز ... ....
له باشوور، یا باکوور!له رۆژهه ڵات، یا رۆژاوا!...نازانم له کوێ دەمرم! چەند دەژیم؟! چه نده ژانم؟!...بەڵام هەر دەڵێم، هه ر بزانه، هه ر کوردم وُ هه ر کورد ده بم.🔄 برگردان:در جنوبیا شمالدر شرق یا غربنمی دانم در کجا می میرمچقدر زندگی می کنم؟چقدر درد خواهم داشت؟اما همیشه می گویمو بدانیدهمیشه کوردم وهمیشه کورد می ...
او عاشقِ مرگ است او عاشقِ زندگی با درد استاو عاشقِ شب قدم زدن، دراین شهراستاو عاشقِ رفتن است، بی برگشت!!اری...او \خودِ درد است \...
غمگین ترین درد \مرگ\ نیست\\دلبستگی به کسی است که بدانی \هست \اما.....\ اجازه ی\ بودن در کنارش را نداری...!...
شاید ندانی اما غمگین ترین درد \مرگ\ نیست\\دلبسته بودن به کسی است که بدانی \هست \اما.....\ اجازه ی\ بودن در کنارش را نداری... وفقط من میدانم این چگونه دردیست!...
پدرم، شاعر نیست!پدرم هرگز یک شاعر نیست پدرم،،،اما می داند،خوب هم می دانددردِ یک سُفره ی خالیچاره اش: نان ست! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
پدرم،،، شاعر نیست...رنج هایش را اما می گِریَد، می مویدبا خودش زمزمه هم گاهی دارد از زمان هائی خوب پدرم،،، شاعر نیست!ولی از وزن \جدائی ها\ آگاه است صاحب دفتر و دیوانی از\\اشک\ استپدرم می داند، می داند؛(درد)هم قافیه ی (مرد)ست سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
عبور می کنم از کوچه های دلتنگیبه گوش می رسد امشب صدای دلتنگیدوباره شرشر ِ باران ؛ بدون چتر و کلاهزدم به کوچه فقط در هوای دلتنگیبه جز تو حال مرا هیچ کس نمی فهمدببین رسیده ام آخر کجای دلتنگیگذشت عمر من اما چه شد نفهمیدیکه بود رفتن تو ابتدای دلتنگیمن از کنار تو بودن چه دیده ام جز رنجرها مباد کسی در بلای دلتنگیاسیر درد عجیبی شدم تماشا کنکجا کشانده مرا ماجرای دل تنگیدلم تپیده و فهمیدم از تپیدن هاشکه باز رد شدم از ...
واقعیتِ تلخیه اما در واقع بیشتر وقتا کاری از دستِ ما برنمیاد فقد باید منتظر بمونیم که زمان بگذره تا کم کم عادت کنیم به دردایِ بی درمونِ وجودمون....
درد یعنی که شبی بین غم و بی خوابیهوس دیدن یاری که تورا کشت، کنی......
همه چیز چون عمرشتابان می گذرد جز درد...ارس آرامی...
درد است که با خنده یتو زار ، بگریم !درد است که با دیدنتهر بار ، بگریم !جز غصه نداده استفلک قسمت ما راباید که بر این غصه یبسیار ، بگریم !آنجلا رادتقدیم به روح بلند و بشاش علی انصاریان...
من او را پیامبر عشق می دانستم ،،اما او برایم سوره درد نازل می کرد !!ارس آرامی...
ما فقط یک ایستگاه نشین بودیمنه مسافر این قطار...این را وقتی فهمیدم که:قطار در روحم سوت کشیدو ریلِ دردهایم به هم رسیدند!ارس آرامی...
تو را دوست داشتمو این سرآغاز درد بودنسیم بهاری، در لا به لای برگ های بید مجنون می وزیدو با خود عطر گل یاس را سوغات می آوردمن محو تماشای آن معرکه با شکوه بودم ...و حیران آن عطر...چشم گشودم ...گویی خیالی بیش نبود....من اما نمی دانستمکه هر آمدنی را رفتنی ستآریتو را دوست می دارمو این خود درد است....
حتما شنیده ای که می گویند بعضی دردها ، وصله تن آدم نیستند. از همان هایی که پینه می بندند به لحظه هایت و بغض را ته گلویت می چسبانند.می دانی ! صبر آدم ها را اندازه هم نساخته اند . بعضی ها قد و قواره ی صبرشان به این دردها می رسد بعضی ها هم نه و اگر صبرت به این دردها قد ندهد برای اینکه کم نیاوری مجبوری دنباله اش را بگیری و تا انتهای این دردها با خود به یدک بکشی. اصلش این است ، بعضی دردها باید باشند تا واژه صبر از چشم نیوفتد.زهرا غفران پاکدل...
می گویند بزرگترین درد آن استکه انسان را به سکوت وادار کندوقتی که در تمام قصه های من ، تو همان درد پنهانی ! از هجوم واژه هایم به سکوت پناه می برم.زهرا غفران پاکدل...
تنها واژه ای که هیچ معنی نداره دلتنگیه!چون فقط درد داره...!!ارس آرامی...
می بندم جیغ می کشدباز میکنم جیغ می کشد!مثل انگشتی که لای دَر گیر کردهبین رفتن و ماندن درد می کشم!ارس آرامی...