جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
کاش دردآنقدر کوچک بودکه پشت میز یک کافه، می نشستچای می خوردساعتش را نگاه می کردو با عجله می گفت: خداحافظ!تارا محمدصالحیاز کتابِ رودخانه ای در آفریقا...
|| ایستگاه درد ||ما اگه مسافر قطار بودیمپس چرا کسی بلیط ما را پاره نکرد؟قطار در روحمان سوت کشید و رفت،ریل ها در استخوانمان آتش گرفتند!و سوزن بان با بستن ریل،ما را در این :ایستگاهِ درد: محبوس کرد...ارس آرامی...
کوه تویی تپه منمعاشق و دلبسته منمدرد تویی فغان توییدشمن وابسته منم...
آشفته دلی دارم و دربند تو زنجیرمزین حال که من دارم دیری است که میمیرمدر درد تو بیمارم ،درد از تو طلب دارمشیرین بسی دردی کز یار طلب دارم...
دردهای بی تکلّمبه روزِ خاصّی تکیه ندارند.حالا؛چه فرق می کند،وقتی: مداوائی،،، در کار نباشد؟! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
درد، تیشه بر استخوانم می زند...گریه امانم نمی دهد...سنگدل!بیا و ببین...چگونه مرگ، مرا به آغوشِ خویش می خواند!آخخخ از این همه بی وفاییَت...حالا بگوبه قلب عاشقم چگونه بفهمانم که آغوش توجای من نبود !به قلم شریفه محسنی \شیدا\ شاعر کتاب \غزل های شیدایی\...
بوی درد تازه می آیدانگاریک کوچه آن طرف ترکسی دارد شعر می پزد ...!جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
یک شهر پر از آدمو اینحجم پر از درد،لعنت شود آن شبکه توُ رابُرد و نیاورد.....
یوسفِ من! من از تبار یعقوب ام..نگاه کن؛ چه صبورانه درد می کشم دوری ات را!؟ لیلا طیبی(رها)...
همه چی تمام شد ؟ به همین راحتی ؟لابه لای حلالیت خواستن هایتان برای سال جدید و در میان سفره هفت سین و تنگ خالی از ماهیتان یک لحظه مکث کنید و جواب من را بدهید .همه چی تمام شد ؟ سیل؟زلزله؟ کرونا ؟ دختر آبی ؟ سردار سلیمانی ؟باورم نمیشه که انقدر راحت لبخند می زنید و جلوی تلویزیون لحظه شماری می کنید برای شنیدن صدای توپ سال نو !!! پس جواب گریه هایمان چی ؟شما بروید به سلامت ، من نمی آیم .حساب من و این سال صاف نشده است این سال هل هلکی خرید کردن ...
در حسرت فردایی بهتر به خواب می روی تا رویا ببینی...اما با کابوس مرگ بر می خیزی...خنده را نقاب می کنی تا پی نبرند به غم اشوب گر درونت ...سکوت را فریاد می کنی ...و درد را دیکته ...در بن بست آینده می دوی و یأس تو را به آغوش می کشد ...بغض می شوی و در پی مدد می سرایی نوای غم انگیز گریه را ...التماس می کنی برای روزنه ای نور در تاریکی روز هایت ...آرام باش ...و گوش بسپار ...به ندای امید درونت ...منجی همین جاست ...♡...
ylda nvis چه قهقهه های دروغی سر دادم ...که مبادا نشانی از تاریکی درونم پیدا کنند ...چه روز هایی که آیینه تنها همدرد غم هایم بود ...از ترس ضربه هایشان به تنهایی بر سکوی زندگی رقصیدم ...آن زمان که باید تنگ بغض را می شکستم و تلخی را با شوری اشک غسل می دادم سکوت کردم ...و غم در اعماق من ریشه کرد و آرام آرام وجودم را فرا گرفت ...دایرهٔ تنهایی تنگ تر و تنگ تر شدو درد چو گیاهی مرموز رویید ...ابستن درد هایم شدم ...و همچون ستاره ای به هن...
دلنوشته ای برای\ ع . ر\بی خیالِ تمام دلواپسی هایم که چه ساده خرج کسانی کردم که بوی ترس از نبودنشان را دَرونم حِس نکردند. پس از هر بار تلاش بیهوده از کنارِ ترس هایم با لبخندی مصنوعی گذشتند و ندیده ام گرفتند. بی خیال ِشان که هیچ وقت به چشمهایشان نیامدم و در نظرشان همان ساده یِ زودباور بودم. دردهایی که شاید نمی توان گفت که درد بودند، ولی من درد خواندَمِشان. از دلتنگی کارد به استخوان هایم می رسید ولی نمی بُرید این فاصله ی علاقه را؛وَمن بی خیال ...
درد دارد!وقتی ساعتها می نشینیبه حرفهاییکه هیچ وقت قرار نیست بگوییفکر می کنی......
ذهن با درد باردار می شود ، اما با لذت به وجود می آورد....
تو زندگی هر آدمی یک چیزهایی هست که وقتی بهشون فکر میکنه، میبینه یا می شنوه یک بغض سنگین همه وجودش رو میگیره...بغضی که از درد نیست..از غم نیست..از دلتنگی نیست...یک چیزی شبیه احترام و غرور یا یکجور عشق بی نهایت ... یک بغضی که مثل قورت دادن یک لقمه بزرگ اما دلچسب و شیرین هست...مثل دیدن پرچم ملی...شنیدن سرود ملی...دیدن فرزندت شب ازدواجش...شنیدن خبر قبولی تو یک آزمون مهم....دریافت خبر برنده شدن تو یک قرعه کشی...دیدن عزیزی پس از سالها جدایی...یا اتفاقا...
غمگین ترین درد مرگ نیست....دلبستگی به کسی ستکه بدانی هست امااجازه ی بودن در کنارش را نداری.......
دردها دارم و شاید که به درمان نرسدشب بلند است و قرار است به پایان نرسدبعد تو گم شدم از خانه و دنیا گم شدرود سرگشته شدم، ساحل دریا گم شدپنجره خسته شد از بازیِ بیهوده ی خودیک نفر با چمدان آن ورِ درها گم شدشعری مشترک از سیدمهدی موسوی و فاطمه اختصاری...
*قلبى* که ناراحتههر چقدر بخندى و شادش کنى باز درد *دلتنگى* رو فراموش نمیکنه..!قلبى که *درد* میگیره ..!!دردش فراموش نمیشه ..! *عادت* میشه مثل حس خفگى ، *دلتنگى* ..!ولی ط بازم شادش کن..:)تمام..!...
می بینی؟ انگار آذر کل غم پاییز رو بغل کرده و داره توی شهر می چرخه.درست وقتی داری با دردات کنار می آی، آذر می رسه تا بگه دلت برای تموم دردات تنگه.شیما سبحانی...
سلما لاگرلوف:در زندگی واقعی خیال می کنی که دردت وخیم ترینِ دردهاست.غافل از اینکه دیگرانی هستند که دردشان سیاه تر است....
بک روزخاطراتم را کنار می زنیو نداشتنم را بغل میکنیومنتو را از دریچه های نیستی امصدایت می کنمتو فقط ترانه بخوانمی ترسمرقص با شکوه ام را لایخاطراتم کنار بزنیو با دستهایتدردهایم را تجربه کنی...
جز من شوریده را که چاره نیستبایدم تا زنده ام در درد زیستعاشقم من ، عاشقم من ، عاشقمعاشقی را لازم آید درد و غمراست گویند این که : من دیوانه امدر پی اوهام یا افسانه امزان که بر ضد جهان گویم سخنیا جهان دیوانه باشد یا که من...
دردمدرد بارانی ست کههر چه عاشقانه می باردکسی پنجره ای رابرای در آغوش کشیدنشباز نمی کند ......
عشق بی اندازه ارزان شد، کسی چیزی نگفتبی بهایی نرخ انسان شد، کسی چیزی نگفتحرمت و احساس مان، شد پلّه ی شأن هوسرد شدن از هرکه،آسان شد کسی چیزی نگفتعشق، تنها ماند و هرگز عرض اندامی نکرددل،مطیع امر شیطان شد، کسی چیزی نگفتگفت \ف\،،، ما تا فرح زادش دویدیم و نبودیار ما،، گویی پشیمان شد،کسی چیزی نگفتچشم ها،،،، در آرزوی ذرّه ای زیبایی اندخواب بودم،\باز باران\ شد،کسی چیزی نگفتکاش می شد دید، یک بار دگر در س...
می خندم و تو فقط می دانیپشتِ این دروغِ بزرگدرد تا کجا رسوب کرده است...!...
تو همدردییا تو هم دردی؟...
نگو که رفتن پایانِ ماجراست رفیقخدا بزرگ تر از دردهای ماست رفیق......
این چه دردیه که آدمی هر حرفی می زند هر کس هر انچه میخواهد برداشت میکند چقدر سخت تر است که حرف هایمان را هیچ کس نمیفهمد و همه هر روز بیشتر در سوء تفاهم ها غرق میشویم ، بی آنکه بدانیم چه بر سر دلهایمان می آید بر سر روحمان ......
شاید سوختن از درون ، مهمترین وجه اشتراکِ انسان، آتش و چوب است.و شاید ما به رنج ها و دردهایمان در لابه لای شعله های اتش خیره میشویم.خیره شدنِ ما به دردهایمان و دردهایمان به ما!و شاید همین خیره شدن است که چشم برداشتن از آتش را برایمان سخت میکند....
اینگونه که درد تو بلا می زاید تا آمدن تو مرده باشم شایدیکبار بخوان حکایت مجنون راشاید که حساب کار دستت آید...
کاش می توانستم دردتان را دوا کنمهمین دردِ دور بودن هادیر دیدن هادیگر ندیدن هاهمین که جسم مان بهاران است و جان مان پاییز......
درد داریم که عاشق میشویمو گرنه کدام آدم عاقلیجانش رابا دیگری سهیم میشود؟...
زرد است که لبریز حقایق شده استتلخ است که با درد موافق شده استعاشق نشدی وگرنه می فهمیدیپاییز بهاری است که عاشق شده است...
وقتى یک نفر از درد دیوانه مى شود دیگراندردش را نه...! تنهادیوانگى اش را مى بینند....
می دانی یاد تو که میفتمبهار می آید خزان می شودخنده می آید بغض می شودگل می آید ولی پرپر می شودشعر می آید غم می شودقهوه می آید اما آن هم سرد می شودراستی این را بگویمیک بار هم خودت آمدیولی درد شدی...
تا چند سال پیش نمیتونستم تصور کنم غم یعنی چی؟تو مخیلاتم نمیگنجید دردِ واقعی چیه؟دلتنگیِ حقیقی کدومه؟آدمی رو که میگفت: "جیگرم آتیش گرفته" ، "دلم کنده شده" رو نمی فهمیدمش!.اما از وقتی که روز آخرِ تو بود،برای من شروعِ همه ی این ها شد!.تازه فهمیدم که کجای کاری؟غم اینه...درد همینیه که از امروز میفته به وجودت...اونا شوخی بود از دلتنگی!اصل کاری اینجاست!.تازه اونجا بود که جیگرم آتیش گرفت و هیچ آب خنکی به کا...
ای بمیرد درد از هر طرف بنویسی اش شبیه گرگ تو را خواهد درید...
درختان، برگ می ریزند و گریه می کنندو ما روی اشک هایشان قدم می زنیمکدامشان زخمی تبر شدکدامشان را سر بریدیدکه سالهاست، پائیز که می رسدتمامشان به درد یکی پیر می شوند...
فصلی بینِ تابستان و پاییز وجود داردبه اسمِ "فصلِ آرزوهایِ نرسیده"هرچقدر در تابستان دست هایت را برای رسیدنشان بلند میکنی و درنهایتِ تلاشهایِ بی شمارَت؛ بهشان نمیرسی.در پاییز تاوانِ خاطره هایش را با درد پس میدهی....
در این روزها گریزانم از منی کهبه تاراج می برد هستی خویش راباید کفش هایم را در بیاورم و پاورچین پاورچیناز خودم دور شومآنقدر دور که دیگرنباشم ،نبینم ،نشنومزهرا غفران...
دلم گرفت ای دوستنفس ، بریده از منچه بگویم از دردزندگی همچنان جاریستدلخوشمروزگارم بد نیستلبخندی از توته جیبم هست...
من زیاد زندگی را به خودم زهر کرده ام. زیاد خریت کرده ام. جمعه های زیاد، عیدهای فراوان، سفرهای دور و دراز، شب هایی که باید موفقیتم را جشن می گرفتم، وقت هایی که باید از طعمی که میچشم لذت می بردم، من حتی ایستادن زیر ایفل را به خودم زهر کرده ام، حتی آخرین سیزده بدر پیش از سی سالگی را، حتی وقتی بزرگترین جایزه زندگیم را می گرفتم، من حتی آزادی نوشیدن یک ظرف بزرگ آبجو یا یک قهوه فرانسوی را در حالی که باد توی دامنم می پیچید به خودم زهر کرده ام. از حماقت. ...
مراقب باششکستنی شده امزود می شکنمکنار ثانیه های سر گردان خویشو بغضی که آرزویباریدن را درد می کشدای تمنای آشنازخم این درد ها را زود تر شفا بدهکه درد را به درد می کوبدو با خواهش تن روبرو شده......
یک شهر پر از آدمو اینحجم پر از دردلعنت شود آن شبکه تو رابرد و نیاورد.......
زندگی درد قشنگی است که به آن دل بستیمگاه آنقدر بی رحم که نفست می گیردگاه آنقدر شیرین که گمانت آرددنیا در کف توستو همین هم شاید ساده ترین قصه یک انسان استگاه باید خندید به همه دلهره هابه هوای گلی از خاک خدابه امید فرداکه در پس نعره پر لحن سکوت پنهان استزهراغفران...
نبودنتدرد داردو من در نبودتدردمندترین عاشق زمانه امکه پاییز را بی حضورت سوگوارمو به اندازه تمام عمرشیرینی طرح لبخندت را کم دارمآقای باباپانزده سال از پرواز تو می گذردو من هنوز شکسته بالآواره زمینی هستمکه از خاطره هایت سرشار استو کاشکی بدانیگرمای دستان پرمهرت رادر هیچ منظومه عاشقانه ایالا دستان گرم مادر بهتر از جانم نیافته امروحت شاد و قرین عشق و امرزش ابدی...
مردم شهرم از این جور زمانه خسته اندروز و شب در سایه ی سنگین درد آشفته انددر خیابان های شهرم می کشند آژیر دردمرد و زن، پیر و جوان دلواپس از این حجم دردکادر درمان از همیشه خسته تر، دلسوزترپیش خلق و خالق اما همچنان محبوب ترای خدا کاری بکن، این درد امانها را بریدمنجی عالم تویی، هرگز نگردم نا امید...
تمام کوچه های شهرمان را غم گرفتهدرون خانه جای همهمه ماتم گرفتهبرای ما تمام زندگی رنگ خزان استزمین از گریه های نو بهارش نم گرفتهکجای زخم های کهنه را محکم ببندیمکه زخم تازه جان از پیکر آدم گرفتهدوایی را برای دردمان پیدا نکردیمتن از درد زیاد عاجز شده مرهم گرفتهچه طوفان غمی آمد به ویران کردن ماولی انگار ما را غصه دست کم گرفته...
فریاد بزن بغض، بگو درد خودت راتا کی همه شب چشم تر و بالش نمناک ؟...