سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
فرض کن کل سیاره هات قابل سکونت باشه:)چه قشنگه اگه....بهارتو رو زمین تجربه کنیتابستون تُ توی سیاره زهره تحربه کنیپاییز تُ توی سیاره مریخ تجربه کنیو کل عمرتُ توی زمستون سیاره مریخ بگذرونی!و در اخر وارد سیاه چاله و محیط چند بعدی شی:)...
کافه چی قهوه رو تو فنجون ریخت یه لبخند کج و کوله زدم به نشونه تشکر......نشست رو به روم یه لبخند دلبر زد و گفت:تا ته بخور زود بده بهم میخوام فالتو بگیرم-مگه بلدی؟!+اره بلدم زود تر بخورقهوه رو تا ته سرکشیدم و فنجونو دادم بهش برعکس گذاشت و بعد چند دقه با ذوق خواصی گفت: تهش خوشبخت میشی... توش شادی از ته دل میبینم برات... به مراد دلت میرسی.........به خودم اومدم نفسم گرفت قلبم دوباره برای یه لحظه ایستاد تیر کشید رنگا اروم اروم...
حال من مثل حال اون ویسیه که با عشق ضبط شد..... ارسال شد.... سین خورد..... ولی هیچ وقت پِلِی نشد:)🥀💔..... همینقدر دل شکسته...... قلم زهرا ریسمانچی...
قفل انگشتای دستامونو ک جدا کردن شروع کردم ب هق هق دستت ک کامل جدا شد هق هقام تبدیل ب جیغ شد و وسط جیغام شنیدم ک گفتی بر میگردم یه روزی و من باز از خواب پریدم ی لبخند کج نشست رو لبام ک خواب بودم و هیچی نشده و بعد یادم افتاد خیلی وقته گذشته رو تو خواب میبینم.. قلم زهرا ریسمانچی...
چجوری بهش فکر نکنم؟من مثل ادمیم که یه جایی از بدنش درد میکنهاون مگه میتونه به دردش فکر نکنه،که من بخوام به تویی که بند بند وجودم واست درد میکنه فکر نکنم؟...
میگما دلبرمگه میشه انقدر ادما نسبت به هم غریبه بشن؟مگه میشه کسی ک یه روز قلبت واسش میزد و تنها دلیل زندگیت بود بشه غریبه ترین ادم زندگیتمگه میشه قلبی که گرماش که از شدت عشق و علاقه بود و مثل یه روز شرجی لب ساحل بود یهو بشه سرد مثل سرمای سوزناک اواسط زمستون؟نمیشه دیگه..ولی نمیدونم چرا این دنیا انقدر نامرده که این نشدنیا رو شدنی میکنه:)...
ما خیلی وقته زندگی رو نبوسیده گزاشتیم کنار:) روش یه بند انگشت خاکه😂...
شکسته تر از قلب بغضای من وجود نداره🙃...
+دور ترین جای دنیا کجاس؟×گوشه ترین جای اتاقت در حالی ک بغض داری🙂...
کفشانم را جفت کردم آمدی و کفش هایم را بین کفش هایت گزاشتی و همان گونه رهایش کردیکفش های مرا در حصار آغوشت قرار دادیدر حصار آغوش کفش هایتکفش هایم از آن روزدر حصار آغوش کفش هایت ماندهاما خودم چه؟تو رفتیدلتنگی آمدو مرا به جا تو به آغوش کشید......
خاطرات بد 😂🥀کاش همین خاطرات بد باشد این خاطرات خوبت است ک ذره ذره وجودم را میمکد و روح خسته ام را زخمی میکند...ک دانه دانه بر جلوی چشمانم می آیند و همچون تبری میکوبد بر ریشه ی درخت آرزو هایمتا باشد از این خاطرات بد.......
خون در رگ هایم برای گفتن 《 بمان 》 چنان حرکت میکنند ک اگر خراشی کوچک روی پوستم ایجاد شود تمام خون داخل رگ هایم همچون فواره به بیرون میپاچد......
گریه هامون رو ندیدن آخرشم متهممون کردن به دل سنگ بودن:)...
حالم از قلبم نفوذ کرد بیرون..روحم ترک خورد:)*...
کلا اصرار کردن همیشه بوی خطر میده..حتی اگه اصرار کنه دوست داره 🙂✨*...
ی مقدمه کوچولو موچولو!!!امم....بیاین با پاندا ها شروع کنیمهمه فکر میکنن پاندا ها راحت آروم و بی خیالن (البته شاید همه؟! شاید تو دنیا کسی هم باشه که مثل من فکر کنه..)از نظر من پاندا ها فقط شاد به نظر میان اما اونا حرف های زیادی برای گفتن دارن گلایه های زیادی هم دارن اما میترسن یا حس میکنن احساسات اونا فقط برای خودشونه نباید کسی رو قاطی کنن ولی.....اگه به چشم هاشون نگاه کنی متوجه میشی که تو فکرشون چی میگذرهپاندا ها با اینکه زیاد ت...