شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
نبودنتدرد داردو من در نبودتدردمندترین عاشق زمانه امکه پاییز را بی حضورت سوگوارمو به اندازه تمام عمرشیرینی طرح لبخندت را کم دارمآقای باباپانزده سال از پرواز تو می گذردو من هنوز شکسته بالآواره زمینی هستمکه از خاطره هایت سرشار استو کاشکی بدانیگرمای دستان پرمهرت رادر هیچ منظومه عاشقانه ایالا دستان گرم مادر بهتر از جانم نیافته امروحت شاد و قرین عشق و امرزش ابدی...
از احوالم می پُرسی؟ آه!--سوگوارم، سوگوار!مگر نمی بینی آتش گلوله،سینه ی گل را دریده است؟ و پائیزی وحشتناکبر تن باغ چنگ می زند؟و دارد مرگِ درخت های جوان دانه دانه رقم می خورد؟ امروز؛چهار خواهر معصوم راگستاخی خدانشناس عریان کردسوگوارم سوگوارِ زخم های وطنم! سوگوار حلبچه ی مسموم و کوبانی ویران،،، سوگوار کوردستانم.--حالم را نپرس! (زان...
...ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادیهمچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم......