پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بسترِ آغوشِ «تو» چون خانه ی من می شود،چشمِ قلبم با صفای مهر، روشن می شود!آتشِ مهرت به جانم، چون زبانه می کشد،داغ تر، جامِ دلم، از هرچه گلخن می شود!پرتوی می افتد از: «امّید» بر شورِ نهان؛حسّ جانم، بهترین احساسِ یک زن می شود!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب نوای احساس....
از زیستنِ بی تپشِ عشق، چه سیرم/بی عشق، نفس قبض شود؛ زود بمیرم/چون جامه ی احساس، به تن کرده دلِ من/باید که همه، کامِ دل از، عشق بگیرم/شاعر: زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
صبح آمده؛ با خنده نموده است: «سلام»/صد پنجره با عشق گشوده است؛ سلام/احساسِ خوشی، داده به دل، دست کنون/رنگِ شبِ تیره، چو زدوده است؛ سلام/شاعر: زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
محراب، چو شد به اوج، در مسجدِ شب/خواهنده ی نورِ بی نهایت، علی بود/فُزتُ... بُوَد آن کلامِ او لحظه ی عشق/مشتاق، به ملجاءِ شهادت، علی بود/زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس....
شد خانه نشین زِ جور، هر چند؛ امّا/آقای سیاست و، صلابت، علی بود/احساس و محبّتش وسیع و، بسی ناب/آن ناجیِ مردم از فلاکت، علی بود/زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس...
اخلاصِ وجودِ او خدایی و هر دم/بیزار، زِ شرک و هم، جهالت، علی بود/اندر شبِ فتنه های بسیار پنهان/خوابیده به بسترِ رسالت، علی بود/زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس...
آن شاهِ بزرگِ باشهامت، علی بود/سلطانِ امینِ پُرعدالت، علی بود/سرشار، از عطرِ سبزِ یکتاپرستی/آن مردِ نماز و هم، عبادت، علی بود/زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل،کتاب آوای احساس.🙏🌺🙏...
با سازِ صفا هست هم آوا، تبِ دل/با نای وفا هست پُر از نا، لبِ دل/وقتی که گُلِ حسّ نهان بی خواب ست/موسیقیِ رویاست، انیسِ شبِ دل/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
نشسته بی قراری در دلِ من!هوای انتظاری در دلِ من!تمامِ من، از احساسِ تو شد شاد؛تمامِ توست جاری در دلِ من!زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
ای سازِ دوباره ی دل من!آوازِ دوباره ی دل من!احساس دمیده ای به قلبم؛همرازِ دوباره ی دل من!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
ای نغمه ی عاشقانه ی دل!خوش ضرب ترین ترانه ی دل!«احساس» گرفته شوق تو باز؛برگرد؛ بیا؛ بهانه ی دل!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
معمّای گل و شبنم!تو را حل کرده ام، هردم؛میانِ جدولِ احساس؛درونِ دفترِ قلبم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
در آغوشت چه آرامم!چقدر عشق ست در کامم!شرابِ بوسه ی احساس،شده، پیوسته ی جامم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
در آغوشت نمِ آرامشم جاری ست/و سهمِ سینه ام، احساسِ سرشاری ست/تمامیِ تنم پُرگردد از مهر وُ/وجودم پُرتپش، از شورِ بسیاری ست/زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
تبی در حسّ جان و هوشمان گُل کرد/دلی در سینه ی گُل پوشمان گُل کرد/به سمتم، آمدی؛ من هم به سوی تو/روانه گشتم و آغوشمان گُل کرد/زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
گلم! جز «تو» نمی خواهم سری را/نمی خواهم، به جز «تو» دلبری را/نباشد حسّ من مانندِ زنبور/که بعد از «تو» بجوید دیگری را/زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
چه زیبا می شود با دل، قرارم؛لبِ دریا و چای دبش و یارم!چه احساسِ خوشی دارم کنون من!تمامم را به یارم می سِپارم!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
نمی خواهم بهشتی را، به جز بستانِ دلدارم؛نمی خواهم سرایی را، به جز گلخانه ی یارم؛ زمانی که: دلم لبریزِ احساسات می گردد،فقط بر سینه ی یارم، لب و، گل بوسه می کارم!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
تب های من پُر از، بهانه ی عشق ست!لب های من پُر از، ترانه ی عشق ست!شب های من پُر از، ستاره ی احساس؛دنیای من پُر از، جوانه ی عشق ستشاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
تو و حالِ پُر از، احساسِ مبهم؛تمامِ لحظه هایت غرقِ ماتم؛عسل بانو! چه طعمی دارد این عشق؛که با دل می چشی آن را دمادم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
برگرد به سوی قلبِ حسّاسم باز!برگرد؛ بیا، به نزدِ من با آواز!در رقص بگیر شورِ احساست را؛از نو بِنِما تو عاشقی را آغاز!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
تو دیدی که به قلبم درد جاری ست؛همان دردی که تب می کرد جاری ست؛نخواندی حسّ پُردردِ دلم را؛هنوز آن التهابِ سرد جاری ستشاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
یک شب بیا؛ تا بنگری:این قلب بی تاب مرا؛حال مرا؛ احساس دل؛چشمان بی خواب مرا!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
نکن بیداد بر قلبِ حزینم؛که از بیدادِ تو، نقشِ زمینم!رسد تا آسمانها شورشِ دل؛اگر حسّی ز تو، هرگز نبینم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
بگو حرفِ قشنگِ مهرَبانی؛که پُر گردد دل از حسّی نهانی!زمانی که دلم بسیار تنهاست،مرا لبریزِ خود کن؛ می توانی!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
وجودم با تو سرشار وفا شد؛ سراسر شور و دنیای صفا شد؛میانِ جان شکفت از تو، گلِ عشق؛ و احساسم به مهرت مبتلا شد! شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
برایت مهربانی کاشته دل!صفای همزبانی کاشته دل!بخند از نای احساسِ وجودت؛چرا که شادِمانی کاشته دل!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
ای حسِّ بی مِثل و مَثَل! صبح به خیر!احساسِ دیوانِ غزلِ! صبح به خیر!شیرین شده با تو پگاهِ دلِ من؛شیرین تر از، جامِ عسل! صبح به خیر! شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
چه زیبا می شود با دل قرارم؛لبِ دریا و چای دبش و یارم!چه احساسِ خوشی دارم کنون من!تمامم را به یارم می سِپارم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
به من حق ده، دلم بی تاب باشد؛وَ درگیرِ تبی، بس ناب باشد؛زِ هجرانِ گلِ ماهِ شب افروز،تمامِ حسّ جان، بی خواب باشد!زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
من از، اوّل، رها بودم؛ اسیرِ بندِ خود کردی؛رها کردی و رفتی تا، بسوزم با تبِ سردی…زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
کاش می توانستم:دستان خسته ام را،به ردای سبزت برسانم؛و بگویم:چقدر با تو آشنایم من!کاش می توانستم:مهِ رویت را ببینم؛و آرام آرام،نگاه آسمانی ات را،نظاره کنم!زهرا حکیمی بافقی (کتاب آدینه ی انتظار)...
هر چند که سرد است جهان با دلِ خونم؛جاری ست، از او، غم، به رگِ حسّ جنونم؛صد شکر که در فصلِ زمِ پُرنمِ دنیا،با مهرِ محبّت شده دل گرم، درونم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
به زیبایی/ دلم پُر شد/ از عشقِ ناب و گیرایی/ اهورایی/ در این احساسِ شیدایی/ و این امواجِ رویایی/ تویی نامنتهای شورشِ دل/ برایم هست مشکل/ کشم پای دلم را، از دلِ کویت/ نجویم، روی دلجویت!زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
پُر از مهری؛و شهرآشوبِ گُل چِهری؛که با بحرِ دلت، هر دم،سرودی مِهر را بهرم؛و بهره، داده ای من را،از امواجِ تبِ دریا؛از احساسِ سروری سرخ و پابرجا؛از آشوبِ دلِ صد پاره ی شیدا...زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
می نوازد احساسِ پریشانم،شهرآشوبِ عاشقی را،با تار و پودِ دل؛تا که شاید،چنگِ آرامش زند،بر تار تارِ مویت،در بسترِ پریشانی!زهرا حکیمی بافقی (کتاب گل های سپید دشت احساس)...
سرشار از احساس است،شعرِ زندگی با تو؛ وقتی که:صبح،از مَطلعِ آفتابگردانِ بوسه هایت،شکوفا می شوم؛و شب،در مَقطعِ شب بوی آغوشت،آرام می گیرم!زهرا حکیمی بافقیکتاب گل های سپید دشت احساس....
تسبیح خداوند را می توان: در حق حقِ مرغِ حق؛در هوهوی باد؛و در سرورِ سروِ آزاد،پیدا نمود!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک دل سروده، کتاب راز و نیاز....
تسبیح خداوند را می توان:در وزن آهنگ کبوتران؛که با تکرارِ حجم صدای خود،نغمه ی «بغ» می گویند؛و خدای را می جویند،دریافت!زهرا حکیمی بافقیبرشی از یک دل سرودهکتاب راز و نیاز...
در بندِ عشقت اسیرمببین چه سانژرفای احساسمبا تکرارِ محبّتترجیع بندِ مِهر می سراید!شاعر: زهرا حکیمی بافقیکتاب: گل های سپید دشت احساس...