پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چشمان تو، چون ستاره در شب تارلبخند تو، چو خورشیدِ در بهارموی تو، چون پرِ قناریِ خوشخوانصدایت، نغمه ی بلبل در نغارای دخترِ پاک و معصوم، ای لاله یِ نورتو مظهرِ عشق و امید، در این روزگارروزِ تو مبارک، ای گُلِ یاسِ سپیدبا حضورت، دنیا شد زیباتر از هزار...
چشمه ی جوشانِ قالی، نغمه ی جانِ چایمهرِ خورشید تابان، در دلِ این ماجرادر هر گره، رازِ عشق، در هر تار، نغمه ی یارمهرِ تو، ای قالیِ جان، در تار و پودِ این نگارمهرِ تو، ای چایِ ناب، در رگ و جانِ این جهانمهرِ تو، ای خورشیدِ عشق، در دلِ این عاشقانمهرِ تو، ای یارِ جان، در هر نغمه، در هر نوامهرِ تو، ای هستیِ ناب، در هر تار و پودِ ما...
غزلی نغمه ی هستی، در سکوت صبحگاهیرازهای ناگفته، در دل تاریکی نجوا می کند...
نغمه ی عشق و شور و حال شاعری بر لبان نغمه سرای هر دیار...
تا ابد، نغمه ی شعر، در جهان باقییادگارِ عشق و شور و ایمانِ شاعر...
نغمه ی عشق و شور و حالِ شاعر در بهارِ هستی، نغمه ی دلنشینِ شاعر...
بیست و یکم مارس، روزی به نامِ شعرجشنِ واژگانِ ناب و لحنِ دلنشینِ شاعراز حماسه تا غزل، از قصیده تا ترانههر کلامی، نغمه ی روحِ بلندِ شاعربا قلمِ جادویی، نقشِ هستی می زندخلقِ دنیایِ نو، در خیالِ روشنِ شاعرعشق و امید و ایمان، در کلامِ او جاریترجمانِ دردِ انسان، در نغمه ی غمگینِ شاعرروز جهانی شعر، گرامی بادبر تمامِ شاعرانِ بلند آوازِ زمینبشنو از من این غزل، هدیه ی قلبِ منبه پاسِ عظمتِ شعر و مقامِ والایِ شاعر...
نغمه ی عشق و شور و حال شاعری در جهانی پر از غم، چه دلنشین و بُهتَر است...
آمد بهار و گلها شاد و خندانشد زمین از رنگ و بویشان، نگارستانبر تپه ها خورشید رخشان، تابیدآسمان را غرق نور، کرد و بی کراندر این منظره ی زیبا و دل انگیزیک روستا در خوابی عمیق، شد آرمیدهسبزه ها و لاله ها شاد و سرمستبه استقبال بهار، شادمان و رسیدهنغمه ی بلبل به گوش جان رسدعطر گلها در مشام جان، پیچیدهدر دل هر باغ، نغمه ی عشق و شوردر هر خانه، شور و نشاطی پدیدارای بهار دلنشین و ای روح نوازتو به ما شور و نشاط و امید،...
در ساحل نگاهت، دریای عشق موج می زندگلبرگ بوسه ات، نغمه ی شور و عشق می خواندپنجره ی دلم به روی بهارِ تو باز می شودنورِ وجودت، تاریکیِ غم را می زدایددر آغوشِ گرمِ تو، غرقِ آرامش می شومبوسه یِ خورشیدِ عشقت، جانِ دلم را می آرایدعطرِ گلِ رزِ عشقت، در فضایِ دلم می پیچدعشق و زیبایی، در قلبِ من می درخشدای یارِ سفر کرده، بازگرد به آشیانِ دلمبی تو، در قفسِ تنهایی، دلم تاب نمی آورددر چشم هایِ تو، نغمه یِ عشق و شور می بینمدر ل...
تابِشِ خورشید بر پنجره، نغمه ی شادمانیپرده لرزان، گویی به رقص آمده از شیداییگلدان سبز، سرشار از طراوت و زندگیمیوه ها در کنار پنجره، هدیه ی رنگ و زیباییآفتاب در اتاق تابیده، روشنی بخشیدهروز نو، امیدی دوباره در دل آفریدهصفای دل در خانه ی ساده، گویی بهشت استآرامش در هر زاویه، غوغای سرور و مستی استنسیم صبحگاهی، عطر گل ها را آوردهبا خود نغمه ی خوشِ پرندگان را آوردهدر این فضای پر از عشق و شور و نشاطمن و تو، غرق در دریای ...
دل انگیزترین نغمه ی زندگیسکوت نگاه توستوقتی که با هر مژه بر هم زدندوستت دارم هایتبه قلبم هدیه می شودمجید رفیع زاد...
پاییز در قلب این شهر،برگ های رنگین کتاب روی شاخه های درختان جلوه گری می کنند موج صدای لحظه ها در گوش زندگی نغمه سرایی می کنند.نغمه ای روشن از پشت کتاب ها، همراه با تلالو روشنایی خورشید .شهر را از تاریکی جهل بیدار می کند....
از طلوع آفتاب روی دوستدر زمستان مژده ی بهار می آیدسرود و نغمه ی نوروزبه گلستان شور هزار می آیدفیروزه سمیعی...
نیست شدم هست شدم نغمه ی جانسوز شدم سوز شدم ساز شدم از عدم آغاز شدمفیروزه سمیعی...
ای نغمه ی عاشقانه ی دل!خوش ضرب ترین ترانه ی دل!«احساس» گرفته شوق تو باز؛برگرد؛ بیا؛ بهانه ی دل!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
در نگاهم هزار سروده می خوانیدر صدایت هزار نغمه می بینمدر کویری که دشت خشکی خالیستبر لبان تو من هزار جوانه می بینم...
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماستهر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رودصحنه پیوسته به جاست.خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد....
نسرودی آیا؟غیر من رو به کسی در نگشودی آیادیده ای را به غمت تر ننمودی آیابا چنین مهر و وفایی که تو دلبر داریغصه از خاطر دیگر نزدودی آیاشاخه لبریز دلآشوبی شهلایت شدطاقت از سرو و صنوبر نربودی آیاباد سرگشته انفاس مسیحای تو بودبین گل های معطر نقنودی آیاعلت کشمکش رونق بازارت چیستخوشه در خرمن باور نفزودی آیادفترت را به تماشای بهار آوردندنغمه ای تازه و نوبر نسرودی آیا...
«دران زلال بیکران»(به محمدرضا شجریان)بخوان که از صدای تو سپیده سر برآوردوطن، زِ نو، جوان شود دمی دگر برآوردبه روی نقشه وطن، صدات چون کند سفرکویر سبز گردد و سر از خزر برآوردبرون زِ ترس و لرزها گذر کند ز مرزهابهار بیکرانهای به زیب و فر برآوردچو موجِ آن ترانهها برآید از کرانههاجوانههای ارغوان زِ بیشه سر برآوردبهار جاودانهای که شیوه و شمیم آنز صبرِ سبزِ باغِ ما گُلِ ظفر برآوردسیاهی از وطن رود، سپیده ای جوان ...
تو ای یارِ محبوب، خورشیدِ زیباکه در خانه ی منطلوع کرده ای بازباد اکنون دگر پشتِ این شیشه هانغمه ای شاد را می نوازدو دیریست کاین نغمه ها رابه صبحی مه آلودهنشنیده ام من......
روی دیوارای سنگی بنویسرو گلای توت فرنگی بنویسخودتو درشت و زیبا بنویسمنو عاشق منو تنها بنویسروی نغمه های بارون بنویسبا غم لیلی و مجنون بنویسروی شفافی چشمه بنویسبا هزار ناز و کرشمه بنویسبا شروع یه نت دو بنویسمنو خط بزن فقط تو بنویس...
آخرین روزهای اسفند استاز سرِ شاخِ این برهنه چنارمرغکی با ترنمی بیدارمیزند نغمهنیست معلوممآخرین شکوه از زمستان استیا نخستین ترانههای بهار...
من و تو می دانیمزندگی گرچه گهی زیبا نیستیا که تلخ است و دگر گیرا نیسترسم این قصه همین است و همه می دانیمکه نه پایدار غم است و نه که شاد می مانیمزندگی شاد اگر هست و یا غمناک استنغمه و ترانه و آواز استبانگ نای باشد اگر یا که آواز قناری به دشتزندگی زیبا است......
من و تو می دانیمزندگی آوازی است که به جان ها جاری استزندگی نغمه سازی است که در دست نوازشگر ما است...
قصه نیستم که بگویینغمه نیستم که بخوانیصدا نیستم که بشنوییا چیزی چنان که ببینییا چیزی چنان که بدانی…من درد مشترکممرا فریاد کن...