متن بی تابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بی تابی
و شاید تو نمیدانی...
و شاید تو نمیدانی که دلتنگم
اسیرِ دامِ تقدیر و نیرنگم
دلآزرده ز روزهای بیرنگم
و شاید تو نمیدانی که بیتابم
چو صحراهای خشک و تشنهی آبم
اسیرِ مه، چو ماهی زیر مهتابم
نمیدانم، نمیبینی که بیرنگم
گرفته زخمها بر قلب و بر چنگم
شکسته چون...
نه سرِ صلح به جان است و نه تابِ ستیزم
به لبم خنده ولی زهر به کام است هنوزم
تو بیا، یا که بزن تیر و تمامم کن دیگر
این چنین نیمه مردن نه روا نیست عزیزم
نمی دانم چه کردی با دلِ دیوانه ام ای دوست
که بی تاب تو ام هر چند با من بی وفا هستی
بی تو انگار
به پایِ دلِ من هر لحظه
بسته زنجیرِ غمت را تقدیر
روزهایم تاریک
بی تو تیره
شبِ مهتابیِ من
چشمهایم بی تاب
نِگَهم مانده به راه
ساعتِ صفر است و دل،
بیتاب شد؛
چشمِ یار امّا،
درونِ خواب شد...
من پزشک نیستم، اما درد خود میدانم.
دوری از آغوش گرم توست، که سخت بیمارم.
اشک از چشمان من جاری شده
دل اسیر درد بی تابی شده
بس که پیچیده هوای عطرتو
گونه ی خورشید عنابی شده
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
یک شب بیا؛ تا بنگری:
این قلب بی تاب مرا؛
حال مرا؛ احساس دل؛
چشمان بی خواب مرا!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
به من حق ده، دلم بی تاب باشد؛
وَ درگیرِ تبی، بس ناب باشد؛
زِ هجرانِ گلِ ماهِ شب افروز،
تمامِ حسّ جان، بی خواب باشد!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)
چه ساده، آمدم پیشت؛ ولی هرگز نفهمیدی؛
کنون که… پرزدم رفتم، به دنبالِ چه می گردی؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)