پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
برای سلامتی همه کسایی که با دلشکستنا وقضاوتا بهترین درسا رو بهمون دادن صلوات بفرست...
چشم هایش را با درد بست.هنوز هم جای سیگارهای خاموش شده بر پوستش،سوزشی همانند خنجر های آزین کننده قلبش داشت. قلبی که اکنون، چیزی جز چند تکه شکسته نبود .نمی دانست دلش به حال پینه های زخم آلود و چرکین پایش بسوزد؛ یا باران که یادآور جگرش بود؟در این وانفسا، به یاد گل های نرگس پژ مرده اش افتاد. اگر این ها را نمی فروخت؛ چه می کرد؟ جای کبودی های ارغوانی رنگش همچون گل سنگ های پای برادرش، خود نمایی می کردنداشک نیامده حاصل از سنگی که پایش...
کاش این جمعه بگوییم به تبریک ظهورش صلوات!...
و اینک پنجشنبه ای دیگر استو دل خوشند به این پنجشنبه ها،آنان که روز ی بودند و دیگر...فقط خاطره اند در ذهن، حسرتی بزرگ بر دل و تصویری در قابی کوچک.یادی کنیم از انان به یک فاتحه،یک صلوات،یک خدا بیامرزدش،که همین ها برایشان یک دنیاست در آن دنیا.روزگاری می آید که ما هم دل خوشیم به همین پنجشنبه ها......