شنبه , ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
بدترین حالت ماجرا این است کهطاقتمان تمام شود و به روی خودمان نیاوریمو تا زمان مرگ ادامه دهیم ......
همیشه در دسترس بودن لزوماً چیز خوبی نیست...یه وقتایی باید قایم کنین خودتونو،یه وقتایی باید نباشین،یه روزایی باید اونقدری دور باشین که غیر ممکن به نظر بیاین، که محالِ ممکن باشین...آدما به بودنای همیشگی عادت می کنن،عادی میشه براشون هر حضور مداومی،مثل گلدونی که انگار تقدیرِ ازلیش روی میز بودنه تا به ابد، محکومه به بودن و موندن انگار!اما همون آدما، خوب قدر نداشته ها و درد نبودنارو میفهمن، تا آسمون ابری بشه دنبال خورشید می گردن و از خو...
عادت به خنجر خوردن از نادوستان داردچیزی نمیگوید... چرا که قصه طولانیست!...
واسه اونی که دوستش داری وقت بذار..نذار به نبودنت عادت کنهنذار روز ها و ساعت هایِ زیادی رو بدونِ شنیدنِ صدات سَر کنه...امروز نمیفهمی امایه روز میرسه که دلت هوایِ بودنشُ میکنه و دیگه جایی واسه بودنت تو لحظه هاش نیستدیگه دلش برایِ حضورت پر نمیکشهدیگه یاد میگیره چطور از دور دوستت داشته باشهحقیقتش بود و نبودت واسش فرقی نداره دیگهواسه اونی که دوستش داری وقت بذارهر چقدر هم که بقیه باشن، هرقدر سرش گرم باشه و دورش شلوغ، باز ته دلش همیشه ...
خود رنجم و خود صلح کنم عادتم اینستیک روز تحمل نکنم، طاقتم اینستوحشی_بافقی...
اگر بمیرم (البته باید بنویسم «وقتی که بمیرم»، چون مرگ امری قطعی است و «اگر » ندارد!)، پس وقتی بمیرم، اگر که مردهها اصلاً دلشان برای چیزی تنگ شود، حتماً دلم برای شبهایی که در زمستان سرد، به زیر لحاف سردِ توی اطاق سرد میخزیدم تنگ می شود: وقتی پاهایم را در حالتی جنینی میان شکمم جمع میکردم و چانهام را به گردنم میچسباندم و لحاف را را روی سرم میکشیدم ودستانم را میان زانوانم میچپاندم و از مور مور مهرههای پشتم مخمور میشدم و ادامهی لحظه را طاقت...
به شادی معتاد شوید!آنقدر تمرین کنید وجود و افکارتان را از آنچه باعث شادیتان می شود،تا معتاد شوید.شادی تنها دارویی است که عوارض جانبی ندارد....
هر شکلی از عادت بد استت،مهم نیست این مواد مخدر چه باشد،الکل،مورفین یا آرمان گرایی....
ما گرفتار عادت زیستن شده ایم، پیش از آنکه به اندیشیدن عادت کنیم....
من عادت دارمغصه ی هر اتفاق بدی رویه دفعه بخورمنه تمام عمر..!...
عادت کردهایمآنقدر که یادمان رفته است شبمثل سیاهی موهایمان ناگهان میپردو یک روز آنقدر صبح میشودکه برای بیدار شدن دیر است ...!...
You are the sلong my lips got addicted to singing.تو آهنگی هستی که لبام به خوندش عادت کرده️️️...
آدمهایی که خودشون تو زندگی همیشه تکیه گاه بودنوقتی مشکلی دارن تنهایی رو بیشتر دوست دارن،چون عادت به تکیه کردن ندارن!...
عادت می کنیم به خوبی های پشت سر هم،به دوستت دارم های بیش از حد،به مهربانی ها...وقتی یک چیزی پشت سر هم اتفاق افتاددیگر مثل اولین بار نیست؛شیرینی اش را از دست می دهد...درست مثل خریدن یک لباس نودو روز اول یا شاید یک هفته اولخیلی مراقبش هستی؛اما به محض این کهبرای دومین بار آن را شستیتبدیل می شود به یکی ازلباس های داخل کمد...ما آدم ها یاد گرفته ایم که عادت کنیم،به اشیاء،به آدم ها،به رفتار ها،فرقی نمی کند...هر چیزی ر...
غبارِ عادت پیوسته در مسیر تماشاستهمیشه با نفس تازه راه باید رفتو فوت باید کردکه پاک پاک شود صورت طلایی مرگ.....
شاید یک روز...به ندیدنت...به نشنیدن صدایتو به جای خالیت عادت کنماما فراموش کردنتهنری ست که اصلا ندارم...
ما گرفتار عادت زیستن شدهایم ،پیش از آنکه به اندیشیدن عادت کنیم ......
عادت ندارم درد دلم را،به همه کس بگویم...پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم...تا همه فکر کنند...نه دردی دارم و نه قلبی.....
من همانیام که هزار بار هم اگر زمین بخورد، دستان کسی را برای بلند شدن نمیگیرد،دست به زانوی خودش میگیرد و بلند میشودمن همانیام که برای اشک ریختن، دیوار را به شانهی آدم ترجیح میدهد،همان که خودش، خودش را آرام میکند و خودش تیکهگاه و دلگرمی خودش میشود.همانی که عادت کرده قوی باشد حتی وقتی تمام پیکرش از ضربههای مسیرهای سخت زخمیستهمانی که میخندد، حتی وقتی دلیلی برای خندیدن نیست، حتی وقتی حنجرهاش از بغضهای پنهانی، درد میکند...من ه...
عادت ندارم درد دلم را،به همه کس بگویم...پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم...تا همه فکر کنند...نه دردی دارم و نه قلبی....
نه اسمش عشقه،نه علاقه،نه حتی عادت...حماقت محضه دلتنگ کسی باشیکه دلش با تو نیست......
این برگهای زردبه خاطر پاییز نیست که از شاخه میافتندقرار است تو از این کوچه بگذریو آنها پیشی میگیرند از یکدیگربرای فرش کردنِ مسیرت…گنجشکها از روی عادت نمیخوانندسرودی دستهجمعی را تمرین میکنندبرای خوشآمد گفتن به تو...
آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفتدرد تو دوری یار است به آن عادت کن...
عملی اگر کاشتید، عادتی درو خواهید کرد. عادتی اگر کاشتید، اخلاقی درو خواهید کرد. اخلاقی اگر کاشتید، سرنوشتی درو خواهید کرد....
کاش من همیک در بودم!و به رفت و آمداین همه دردعادت می کردم....
رفتن ات عادت می شودنبودنت عادت می شودنیامدنت همامافکر نیامدنت زخم استخوب نمی شود!...
امّا دیدی...آرام آرام دلمان به بی کسیصدایمان به سکوت وچشم هایمان به تاریکی عادت کرد......
چه زیبا میشد این دنیا اگر شاه و گدا کم بود اگر بر زخم هر قلبی همان اندازه مرهم بود چه زیبا میشد این دنیا اگر دستی بگیرد دست اگر قدری محبت را به ناف زندگانی بست چه زیبا میشد این دنیا کمی هم با وفا باشیم نباشد روزگاری که نمک بر زخم هم پاشیم چه زیبا ...
من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دلمیان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابرنمیدانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان بازبرای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...
آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفت درد تو دوری یار است به آن عادت کن...
بخندبلندتر بخندتا عادت کنی ہه خندیدندنیا اونقدر هم که فکر می کنی جدی نیست...
عادت کرده ام که این خیابان شلوغهر روزسینمای من باشدمن سالهاست پشت این ویترینخشک شده اماینها درد من استمنتنهامانکن این ویترینم...
برای کسی که فرق...بین عشق و عادت را نمی فهمد!دوست داشتن را شرح ندهید. او همزیستی را با زندگی اشتباه گرفته است...!...
شوق توعادت خطرناکی ستکه نمی دانم چگونه از دست آننجات پیدا کنم و عشق توگناه بزرگی ستکه آرزو می کنمهیچ گاه بخشیده نشود....