پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پرهیزی ندارمتا در بساطم غیر تو چیزی ندارمجز مهر تو ماه دل انگیزی ندارمتا بامداد لحظه های با تو بودنجز نغمه ی مرغ شباویزی ندارممن وامدار سرزمین اشتیاقمجز شوق تو در سینه واریزی ندارماز عشق این رنگین کمان بیکرانهازیباتر از یک صبح پائیزی ندارمدر یادمانم خوش تر از ناز نگاهتوقتی میان غمزه می ریزی ندارمپلکی بزن ای جان که در بزم خیالمبی نرگس مستت گلاویزی ندارمتا غیر لبهای پر از شهد شرابتدر بزم گیتی جام لبریزی ندارم...
عاشقانه های قدیمی قشنگ تر بود ؛ به بهونه تلفن عمومی هم که شده بود میرفتن تو صف وایمیسادن یواشکی صدای دلبرُ گوش میکردن ؛ یا ظرف آش نذری بهونه دیدن یار میشددیگه نه تلفن ها عمومیه نه کسی توی ظرف آش میده واسه همینم کم کم عشق ها شبیه شارژ گوشی و ظرفای یه بار مصرف شد.دیگه نه کسی کِرشمه زُلفِ یار میبینه ؛ نه اون غَمزه نگاه های قایمکی سر کوچه رو ؛ نه لوندی چادر های گل گلی رو ...حالا کِرشمه ها شده عکسای پروفایل و غمزه شده دیر جواب دادن پیام ...
آاای خانم غمزه هایت ریخت می خواهیدشانمی خرند عشاق اینطوری نیندازیدشانمی برند و پشت ویترین ها نمایش می نهنددیدنی هستند، باید با دل و جان دیدشانوقت لبخندت جواهرسازها مستاصلندبین لبخند شما و برق مرواریدشانخانم اینها که دلِ آدم اسیرش می شوداز کدامین بندر آزاد می آریدشان؟مثل آدم سیب ها وقتی بهاری می شوندهرچه تاوانش شود از شاخه باید چیدشان!خانم ِعاشق را به ندرت می شود تهدید کردچون جواب عکس حتمن می دهد تهدیدشان!ارس آر...
من خود برای خود شبیه قوم تاتارمبیش از همه از خود رسیده به خود آزارماز هر دری وارد شد از هر جا فراری شدذهن چموش در به در، تحلیل گر بارمذهنم دچار اختلال سهمگینی بودوارونه می دیدم جهان را توی افکارمبر داربست منطقی با چفت و بست عشقحفظ تعادل رقص واژی بود... بستارمچیزی نمی گویم به نوعی خویشتن دارماما نمیدانی، نمیدانی چه میزان دوستت دارمدارد عذابت می دهد خوبی، نمی دانی...موزیک مشهوری همیشه روی تکرارمفریاد بی پروا زدی که...
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود...
مستی ده و هستی ده ای غمزه خمارهتو دلبر و استادی ما عاشق و این کاره...
در جنگ نابرابر چشمانت و دلم..خلع سلاح شدم آن دم که غمزه زدی!ع.موسوی...
نگار بر سر ناز است وای بر من و دل ز غمزه شعبده باز است وای بر من و دلارس آرامی...
لب جو و مطرب و می، جمله مهیاست ولی ،، کو نگاری که به یک غمزه دل ما ببرد؟ارس آرامی...
به یک غمزه دل ازمن برد دلداروفایم را نشد امّا خریدارچنان بر باورم زد خنجری تیزکه شد روزم به مانندِ شبِ تار...
.دو چشم مست تو شهری به غمزه ای ببرندکرشمه تو جهانی به یک نظر گیرد...
عجب سروی، عجب ماهی، عجب یاقوت و مرجانیعجب جسمی، عجب عقلی، عجب عشقی، عجب جانیعجب لطف بهاری تو عجب میر شکاری تودران چه داری تو؟ به زیر لب چه...