متن نوشته های عطیه چک نژادیان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نوشته های عطیه چک نژادیان
هر هفده دقیقه...
نه عقربهی زمان، که تپشِ وجدانِ بشر از حرکت میایستد.
هر هفده دقیقه، کودکی در غزه جان میدهد،
و جهانی که بر خاکِ عدالت بنا شده بود، در سکوتِ شرمآورِ خود، به شمارش ادامه میدهد.
شصت و یک هزار کودک!
اما مگر میشود کودک را شمرد؟
مگر...
جامعه جهانی یا نمایش جهانی؟
به این نامها گوش بده…
لسوتو،بابادوس،کومور،موریس،
نائورو،پالائو،پاپوآ گینه نو ،سَن مارینو،
،سنت کیتس و نویس،ساموآ،سائوتومه،
،سیشل،سوازیلند، تونگا،تووالو،وانواتو،
،مالاوی،کیپ ورد،جیبوتی،بنین،بلیز،آنتیگوا باربادو،جزایر سلیمان،جزایر فارور،جزایر مارشال،
موریتانی
و بسیاری دیگر ...
نامهایی که چون دانههای ریزِ شن، بر نقشهی جهان پاشیدهاند تا خورشیدِ حقیقت را کور کنند.
این...
بیست کیلومتر… سی کیلومتر… این اعداد، برای ما تنها رقماند،
اما برای مردم غزه، پیمودنِ مرگیست که در هر گام کمین کرده است.
نه مقصدی هست، نه افقی، نه حتی سرابی؛
تنها جادهایست کشیده بر خاکی که هزاربار خونِ کودکان را نوشیده.
هر قدم، باریست از اندوه بر شانههای نحیف؛...
ای جهانیان!
غزّه، نه تنها خاکی کوچک بر نقشه است؛
غزّه، غربالِ وجدانهاست، آینهای است که ذات را عیان میکند!
هر کودکِ فلسطینی که پرپر شده، هر مادری که بر پیکر فرزندش فریاد میزند، فریاد تاریخ است به سوی انسانیت شما:هنوز انسان ماندهاید یا در خواب منفعت فرو رفتهاید؟
نگاه...
آیا چشمان جهان کور شدهاند؟
نه، کور نیستند؛ که اگر کور بودند، این همه تصویر از خرابهها و اجساد کوچک را در انسانیت مضحک نمیدیدند.
جهان چشم دارد، اما دل ندارد.
جهان نگاه میکند، اما نمیبیند.
و این، دردناکتر از نابینایی است.
چطور میتوانم بخوابم، وقتی کودکان غزه خوابشان را...
پرچم، در جمکران، تنها سهرنگی بر بامی نگون نبود؛ تکهای از روح یک ملت بود که در بلندای تاریخ به اهتزاز درآمدهر پرچم، به ظاهر، پارچهای است آویخته بر نیزهای؛ اما آنگاه که ملتی در رگهایش خونِ انتظار دارد و در استخوانهایش رسوب رنج، پرچم دیگر پارچه نیست؛ شناسنامه است،...
ای مردم!
آیا فراموش کردهاید؟
همانگونه که در کربلا، خندهی شمر بر خونِ حسین نشست،
امروز خندهی دشمن بر امضای وطنفروشان نشست.
آیا برجام را فراموش کردهاید؟
همان جام زهری که به نام «تدبیر» در گلوی ملت ریختند؟
آنان که خود را «اصلاحطلب» نامیدند،
دست دشمن را گرفتند و در...
صبا زاهر... طفلی دوساله که چهرهاش سندیست بر جنایت قرنی که حتی به کودکی مظلوم نیز رحمنکرد.
صورت او، نقشهای از آوار و بمباران است؛ اما لبخندش، پرچمیست برافراشته بر فراز حق
اینجا در جبالیا، خانهاش فرو ریخت... ولی ایمانش نه
در میان اسباببازیهای سوخته، در میان دیوارهای خاکسترشده، لبخندی...
دیدم پدری را…
نه، پدری نبود، سروی بود با قامت شکستۀ ای در غزه
گامهایش، نه به سوی خانه، که به سوی حفرهای بیانتها میرفت؛
حفرهای که دیواری جز سکوت و ظلمی که نامش بیغیرتی بشر بود، نداشت.
و ناگاه…
زمین فرو ریخت،
و آسمان از شرم پشت ابرها پنهان...
در این شبِ بیپایان،
که وجدانِ جهان به خواب رفته است،
من با تو سخن میگویم، ای انسان!
با تو که فقط نام انسان را بر پیشانیات کوبیدهای،
اما قلبت از صدای سوختهی کودکی نمیلرزد.
غزه را دیدهای؟
نه با چشم،
که چشم برای دیدن کافی نیست.
باید با دل...
هرگاه زندگی در پیچوخمهایش کمی خستهاش میکندبهجای استراحت یا گریز،
آرام قدم به کتابفروشیها میگذارد؛
با دستانی بی درک از هر خستگی
کتابهای تازه را برمیگزیند
و با نگاهی ژرف، به خانه بازمیگردد
هنوز درب واحد بسته نشده، کتاب را میگشاید
و با شور و شوق از آن کتابها چیزهایی...
ادبیات، فرمول خاموش جان است...
نه آنقدر دقیق که در معادلهای جا بگیرد،
و نه آنقدر مبهم که در خاموشی فراموش شود.
ادبیات، زبان دل است وقتی واژهها لباس عدد نمیپوشند،
اما در عمق خود،
فرمولهایی پیچیدهتر از تمام ریاضیات عالم پنهان دارد.
به تعداد آدمهای روی زمین، سبک هست،...