شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
قهقه؟نهبیشتر بلرزآنقدر که وارونه شوداحوالِ این قابِ عکسبیشتر بلرزآنقدر که...خانه ی درخود فروریخته!هق هق بس استبه من بگونعشِ تنهایی کجاست؟«آرمان پرناک»...
تحمل کنکمی بیشتر از هیسکمی کمی بیشتر از مُحاقکمی کمی کمی بیشتر از نیمه ی لیوانکمی کمی کمی کمی بیشتر از هق هقِ بالشتحمل کنآخرش استاین شعراین شباین قرصاین خواب...«آرمان پرناک»...
باز امشب مثل هر شب زیر باران مرده امپشت یک پنجره ای رو به خیابان مرده امگریه دارم شانه هایت در کنار دیگری ستبودنت با دیگری بر جانم نیش دیگری ست مثل هر شب در کنار آن خیابانی که نیستشده ام خیس در خیال زیر بارانی که نیستقدر هق هق شانه ای حتی برای گریه نیست جزء به دیوار سر نهادن جا برای تکیه نیستمن و تو عابران در یک مسیر پر خطر بودیممهره های بازی برای یک جمع مختصر بودیم...
چه غم که شانه ی امنی برای هق هق نیست برای ما که غریبیم چاره بسیار است!...
قفل انگشتای دستامونو ک جدا کردن شروع کردم ب هق هق دستت ک کامل جدا شد هق هقام تبدیل ب جیغ شد و وسط جیغام شنیدم ک گفتی بر میگردم یه روزی و من باز از خواب پریدم ی لبخند کج نشست رو لبام ک خواب بودم و هیچی نشده و بعد یادم افتاد خیلی وقته گذشته رو تو خواب میبینم.. قلم زهرا ریسمانچی...
هق هق گریه هامغم توی نگامبه فدای آقام آقام آقام آقامتو نکردی ردمبه همه رو زدممیدونمخیلی من بدم بدم بدم...
شب هادر قاب تنهایی امصدای ضجه ی دخترکی بگوش می رسد...ناله میکند...نفس به سینه اش تنگ می شود و...به هق هق می افتد...صدایش چقدر شبیه صدای من است......