شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
وقتی می گویمدوستت دارمگونه هایت دیدنی ترین جای دنیاست...
شبیه بمب ساعتی ستخنده هایت...تو بترک از خندهمن بمیرم......
نوشتن کار توستکمی بخندحتی شده بی دلیلکه نستعلیق لبانت دیدن دارد...
در آغوشت می میرمتو قبرم را تنگ تر کن...
به من بگو دوستت دارممن اندیشه پروازبدون بال را دارم...
یلدا شب چشمان توستیک عمر نگاهت کنموقت کم می آورم...
آنقدر از تو گفتمآنقدر از تو نوشتمکه تمام شهر عاشقت شده اندباید آرایشت را در شعرهایم عوض کنمرقیب خیلی زیاد شده...
هوای سرد بهانه بودقلبت برای دیگری می لرزید...
برای دیدنم پلی بگذارشاید فردا برگشتی...
در آسمانم بمان من ماه رابا تو می شناسم...
ویرانم مگر نمی بینیصدایم بم است!...
تمام زمان ها در نظرم یکی ستجز آن لحظه ای که عاشقت شدم...
تنم هر روز بهانه ی آغوشت را می گیردو از این داغ ترجهنمی نیست...