شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تو را دارم...و این برای یک عمر خوشبختیکافیست...حمیدرضا عبداللهی...
رفتنت پاییز بود خشک شدم زرد شدم افتادم از چشم هایت..!...
و خوشبختی گاهی داشتن یک لبخند از اعماق دل است!...
مهرترینماه سال شده ام بعد از رفتنت،پائیزِ پائیزِ پائیزم...!...
برآورده شو برایم تو تنها آرزویی هستیکه رسیدن به آن برایم آرزوست......
بخند برایم...لبخندت رابه هر زخمی که زدم خوب شد...
گل باید گرفت در دنیایی را که در آنشیطان بیشتر خدایی میکند ...!...
باید رفتبه قربان آنمنحنی لبت،وقتی که میخندی......
سرشارم از تومثل شهریوری که بوی عطرشتمام شهر راروی سرش گذاشته......
عجبعطر دل انگیزی دارداین شهریورکه هر دم مرا یاد تو می اندازد......
پاییز،آمدنش رابا باران جشن گرفت...!...
دلتان را بزرگ کنید،تا جایی که می توانیدباور کنید جای کسی را تنگ نخواهید کرد..!...
بخند و بهانه ای بده به دست دلبرای زنده ماندن...
حرف های قلبم رابوسه کرده امتا وقت دیدنتبزنم به گونه هایت...
تمام سبزه های روی زمین را گره میزنمتا " تو " ...گره از دلم وا کنی ......
کوتاه ترین قصه ی شب رابه من بگو با یک شب بخیراز زبان تو میشود خدا راهم در خواب دید... ️️️...