تو را دارم... و این برای یک عمر خوشبختی کافیست... حمیدرضا عبداللهی
رفتنت پاییز بود خشک شدم زرد شدم افتادم از چشم هایت..!
و خوشبختی گاهی داشتن یک لبخند از اعماق دل است!
مهرترین ماه سال شده ام بعد از رفتنت، پائیزِ پائیزِ پائیزم...!
برآورده شو برایم تو تنها آرزویی هستی که رسیدن به آن برایم آرزوست...
بخند برایم...لبخندت را به هر زخمی که زدم خوب شد
گل باید گرفت در دنیایی را که در آن شیطان بیشتر خدایی میکند ...!
باید رفت به قربان آن منحنی لبت،وقتی که میخندی...
سرشارم از تو مثل شهریوری که بوی عطرش تمام شهر را روی سرش گذاشته...
عجب عطر دل انگیزی دارد این شهریور که هر دم مرا یاد تو می اندازد...
پاییز،آمدنش را با باران جشن گرفت...!
دلتان را بزرگ کنید، تا جایی که می توانید باور کنید جای کسی را تنگ نخواهید کرد..!
بخند و بهانه ای بده به دست دل برای زنده ماندن
حرف های قلبم را بوسه کرده ام تا وقت دیدنت بزنم به گونه هایت
تمام سبزه های روی زمین را گره میزنم تا " تو " ... گره از دلم وا کنی ...
تو را ڪمی بیشتر از نفس دلم میخواهد ...️
بیرون آمدن از فکر تو برای من مثل بیرون افتادن ماهیست از آب عمر من بندِ به بودن توست️ افتاد ...؟!
یک وجب از تو را️ به صد بهشت هم نمیدهم من ...
انتظاری، از کسی نخواهم داشت! وقتی که... خندهایت برآورده میکنند تمامِ آرزوهای دلم را..
محدودم کن به دوست داشتنت دلم میخواهد جز تو چیزی به چشمِ دل نیاید...
دوستت دارم و ای کاش این جمله هم پیگرد قانونی داشت دستم را می گرفتند و به دستت می رساندند…!
نمیشود از تو گذشت وقتی ڪه لبخند میزنی سیرنمیشود دلم هر چه ببوسمت تو را ...️
کوتاه ترین قصه ی شب را به من بگو با یک شب بخیر از زبان تو میشود خدا را هم در خواب دید... ️️️
برایم آمد داشتی ... هر چه خوشی بود با توُ به سرم آمد ... !️