پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شاید هم جنسِ دلِ منمرغوب نیست ...که انقدر زود به زودبرایت تنگ می شود!...
دلتنگی پا به سن گذاشته استحرمت دارد تمامِ دوست داشتنت هایت،نرو.......
هر کجا هستی خودت را زودتر برساناین زمستان بدون توهیچ بوی بهار نمیدهد......
زمستان تن پوش سپیدی ستبرای پوشاندن دلتنگی هایم...
پالتو گرمم نخواهد کرد.. آه جای دستش توی جیبم خالی است...
هیچکس نمیفهمدغربی ترین ناحیه ی قلبمبِرمودایِ دلتنگیِ توست...
برای گریز از دلتنگیِ شبکجا باید رفت..؟! این آسمانهمه جایش یک رنگ است...
دلتنگیگهواره ایست ،که هر شب مرااز این شانهبه آن شانهتاب میدهد ......
دلتنگی ام رابا هر مقیاسی اندازه گرفتم،بی نهایت شد......
پنجشنبه ها بوی دلتنگی داردغم دوری مسافران بهشتی......
شده دلتنگ بشی؟بغض کنی؟اشک بشی؟با خیالِت همه لحظه هامو من بارانم...
من که گنجشکم دلم برگی ست در آغوشِ باد شیر هم باشم دلم میمیرد از دلتنگی ات......
پاییز که آمد به قلب من سر بزنشایدبرای دلتنگیبرگریزان دیگری نباشد.. ....
لبخند می پاشم روی دلتنگی شاید برود شاید بیایی....
فصل بیقراری ابرها رسید گل نازمنیستی و باران پر میکند جای خالی ات را...
فصل عوض می شودجای آلو را خرمالو می گیردجای دلتنگی رادلتنگی...
بی تو این ساعت و این دقیقه ها بیمارندنفس گرم تورا ثانیه ها کم دارند...
ساعت از نیمه گذشت و دلم آرام نشدو خدا رَحم کند،این همه دلتنگی را...
ماهپتوی سیاه شب رابه سر کشیدتا پنهان شودفهمید...دلتنگ تو ام......
در خیالَمنفَسهایَت رادر آغوش میکِشَمبه وقتِ دلتنگی......
دل ما بودولی تنگ شما است چرا؟ ...
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند!امروز عجیب... بی تو می میرم......
هی جا می گذاریمرادر این دلتنگی نابهنگام...
والشمس وضحیهاوالقمر اذا تلیهاکه دلتنگ توام...
اگر تو هزار درد داریمن " هزار و یکی "و آن یکی " نبودن "تو ست !...
سرد است هوای نبودنت امامن با خیال تو گرم میشود زمستانم...
دلتنگی های ممتد دیگر دلتنگی نیست آوار است .علی گلشاهی(ورژیرا)...
دلم پُراست ،پر از حسِجایِ خالیِ تو...!...
کاش به وقت دلتنگی ؛بغض موذن می شکست و ؛اذان باران سر می داد!...
پنج شنبه ات بخیرای آرزوی نداشته ی تمام هفته ی من...!...
چه خوبکه میان اینهمهدلتنگی و دل آشوبیتو هستیکه هنوزخوب می خندی!...
دِلخون تَر از اَنار، اَناری تَر از دلماین فصلِ با تو بودن و دور از تو بودن است......
اسم اش را هر چه دوست داری بگذارعشقدلتنگیاما من " دیوانه" توام...
آجر به آجر...بند بندم بغض و دلتنگی ست... تنهایی از من آخرش یک مرد خواهد ساخت......
دردِ دل کن که نماند به دلت دلتنگیکوه هم در فوران است به آن دل سنگی...
در آخرین عکسمان آنقدر مرا دوست داریکه باورم نمیشود " رفته ای "...
می گذرد، ولیچه ماند از این پیر سالخوردهجز حسرت و دلتنگی......
باز شب آمد و دلتنگےو ماه از چشمان توچهارده خواهد شد....
من دلتنگی را حنا کرده ام بر دستهایم.تا تو را یاد کنم....
سکوت میکنماما دلم بی وقفه فریاد میزندچقدر جای تو اینجا خالیست ......
سمتِ دلتنگیِ ماچند قدم، راهی نیستحالِ ما خوب؛ فقططاقتمان طاق شده...!....
جمعه هم روز بی آزاری بود،اگرهنوز نرفته بودی......
باید به آغوش عکس هایت پناه برد؛از شر شب های "مطلقا بی تو" .......
.آخرین جمعه پاییز شده، پیش بیا ...به غم انگیزی این روز بیاندیش بیا ......
تمام دلم سرشار از دلتنگیستچقدر دلم را تنگ کرده ایتمام لباس هایم گشاد شده اند...
شب و دلتنگی من...غزل چشمانت...بغض سنگین و تپش های دل ویران استهمهٔ احوالم......
من همین یک نفرم،در دلم امّا انگارصدنفر مثلِ مناز رفتنِ تو غمگینند..!...
دو فصل است تقویم دلتنگی امخزانی که هست و بهاری که نیست...
بعد تو،هی چای خوردم،صبر کردم،چای خوردم......
دلتنگی می شود بغضو در نهایت دریاچه نمکیکه بر چهره ات روان می شود...