پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلتنگی سهم نگاه من شداز آنچه در تو میدیدمشاید قسمت این بودکه من کوه باشمکوهی پر از اندوهبا سنگ هایی از جنس بغضو خورشیدی که هیچگاهاز پس آن طلوع نخواهد کرد...
به دنبال تو گشتم کهکشان ها رانمیدانم کجا پنهان شدی امشبمیان آسمان غیبیبه روی ابر خوابیدیو یا در خوشهٔ پروین میرقصی...
پاییز...فصل برگ های مردهفصل پیچیدن خاطره در بادفصل عاشقانه ای خاموشفصل دلتنگی کوچهفصل بی تابی سنگ فرشفصل تنهایی یک چترپاییز...فصل سیلی از بارانفصل عریانی یک عشقفصل مرگ شاخهای سرسبزپاییز...فصل نقطه چین تا تو... ....
بهشت اینجاستدر تلاقی نگاه هایمانو لبخندی کهتو مرا مهمان کرده ای...
امشب در آسمانماه نمی تابدو آبشار گیسوانت راکسی نمی بافدامشب دست نوازشیتو را نمی نوازدو هیچ سازیبرای خواب تولالایی نمی سازدامشبسهم دستانم ازتوفقط تنهاییست...
تو را در کُنجِ قلبمو گوشهٔ دنجِ خیالمجای داده امآه که چقدردلم تنگ استو هوایم بارانیبازهم در کنارجای خالی توزل میزنمبه تاریکیِ این شب سیاهو سکوت خاموش این شهر رادر آغوش میفشارممن مانده امتنهابا یک دنیا انتظارو تو...........وتوهیچ میدانیکه این دلتنگیمرا خواهد کُشت!!!...
شده دلتنگ بشی؟بغض کنی؟اشک بشی؟با خیالِت همه لحظه هامو من بارانم...
پاییز...فصل برگ های مردهفصل پیچیدن خاطره در بادفصل عاشقانه ای خاموشفصل دلتنگی کوچهفصل بی تابی سنگ فرشفصل تنهایی یک چترپاییز...فصل سیلی از بارانفصل عریانی یک عشقفصل مرگ شاخه ای سرسبزپاییز...فصل نقطه چین تا تو... ....
حق است که بهشت به زیر پایت باشدچَشمان تَرَم محو نگاهت باشد.عمریست که با عشق تو من زیسته امهمراه دلم دعای پاکت باشد...
موهاتو باز کنبگذار بپیچند در باداینجا عاشقیبا رقص گیسوان تو مست میشود......
در اوجِ بغضِ چشمانماز نمِ باران تنهاییخیس استتمام واژه های دلتنگیکاش میدانستیدر خیالم نیست جزچِکه چِکه از تو...