جمعه , ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
بیا عهدی کنیم امروز روز اول دیدار اگر رفتیم، بی برگشت اگر ماندیم، بی منت......
بسیار خلافِ عهد کردی، آخر به غلط، یکی وفا کن......
دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مراچه وعده ها که می دهیبه رغم ناتوانی ات...
دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مراچه وعدهها که میدهی به رغم ناتوانیات...
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز ......
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستمبیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستماگر چه خرمن عمرم غم تو داد به بادبه خاک پای عزیزت که عهد نشکستم...
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبودنوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود...
عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمربجز از امشب و فردا شب و شب های دگر....
جز تو یاری نگرفتیم ونخواهیم گرفتبر همان عهد که بودیم، برآنیم هنوز...
به دنبال آرزوهایم خواهم رفتعهد بسته ام قبل از مرگمنمیرم...
خوشا آن حالت مستی که با ما عهد میبستی...