شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
پدر که شدمتازه فهمیدم اینجاپدر بودن سخت ترین کار دنیاست و پدرم چقدر خوب بود!...
او که از رفتن تو سود زیادی بردهپدرم هست که از خرج عروسی، در رفت!...
هر کجا لنگ شدم یا که کسی رنجم دادپدرم گفت ولش کن تو برو من هستم...
پدرم بهار استوقتی می آیدگل از گلم می شکفد...روز مبارک پدر خوبم...
پدرمای عزیزتر از جانم کجایی...؟!امروز روز توست...
خدایا بالا تر از بهشت هم داری؟برای زیر پای پدرم میخواهم...بابایی روزت مبارک...
گفته ام بارها و میگویمبی وجودش حیات مکروه استهمه عمر تکیه گاهم بودپدرم نام کوچکش کوه است...
پدرم کسی است که هر وقت می گوید:درست می شود،تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ می بازد....
پدرمزیاد نمی گفت دوستت دارمهمیشه ثابت می کرد عاشقمهای کاشبه جای اینکه این قدر دهن بین باشمبه نشانه ها توجه می کردم....
پدرمقهرمان یک داستان حماسی است،که بارها و بارها در ذهنم تکرار می کنمو هیچ مردانگی،غیرت و شجاعتیبه پای آن نمی رسد....
پدرم تنها کسیه کههر کاری از دستش بیاد می کنهتا من بالاتر از اون باشمو نهایت سعیشو می کنهکه تو این کار موفق بشه....
پدرم آدم برفی بودکه در حسرت شال و کلاهی برایمانقطره قطره آب شد...
پنج شنبه شدو مقبره ی تنگ دلم تنگ تر شد...کجایی بابا؟...
میخوام برگردمبه روزایی که بالاترین نقطه ی زمین،شونه های پدرم بود!...
همه می پندارندکه عکس پدرم را به دیوار خانه آویخته ام !اما نمی دانند که!دیوار خانه ام را به عکس پدرم تکیه داده ام....
پدرم وصیت کرد که عاشق نشومتو چه کردی که به گور پدرم خندیدم؟...
خدایا بهتر از بهشت چه داری برای زیر پای پدرم؟...
روزگار پدرم را گرفت او هم می دانستتنها راه زمین خوردنم نبود پدر است......
پدرم تنها کسیه که باعث میشه بدون شک باور کنم،فرشته ها هم می توانند مرد باشند....
ممکن است یه روزی شاهزاده ام را پیدا کنم اما... پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند!...
دختر داییم عکس پروفایل گذاشتهتمام دنیا فدای یک تار موی سفیدت پدرمبعد داییم کچله...
گفته ام بارها و میگویمبی وجودش حیات مکروه استهمه ی عمر تکیه گاهم بودپدرم نام کوچکش کوه استتولدت مبارک بابای خوبم...
پدرم همیشه یه نصیحت بهم میکرد :به کسی که بهت اعتماد کرده دروغ نگو و به کسی که بهت دروغ گفته اعتماد نکن...
پدرم همیشه میگفت آدمای این دنیا دو دستهاند : چکشها و میخها ،خودت تصمیم میگیری تو کدوم دسته باشی !...
پدرم گاه صدا میزندم شعر سپید!بس که آشفته و رنجور و به هم ریخته ام...
پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم /شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام...
پدرم گفت که عاشق نشوی فرزندممطمئنم پدرم مثل تو را کم دیده...